طاهاطاها، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

طاها کوچولو

سرماخوردگی سخت....

سلام پسر ناز مامان طاها جان ،الهی مامان قربونت بره پسر قشنگم.همه چی از پنج شنبه صبح شروع شد..قبل اون روز میدیدم همش آب دهنت به راهه و خیلی بیتابی میکنی.فکر میکردم که بخوایی دندون در بیاری ولی نه دیگه دوتا هم زمان.. آره پسرم شما دوتا دندون های پیشت را با هم درآوردی.وای چقدر بیتابی میکردی ،اصلا نمیخوابیدی و همش تب میکردی.تا خود صبح بیدار بودیم  و همش تو گریه میکردی.یه دقیقه هم دلت میخواست بخوابی با گریه بیدار میشدی و میدیدم بدنت داغه داغه.... همش پاشویه میکردمت ،بهت استامینوفن میدادم.ولی همش یخورده آرومت میکرد.دوباره هم تب میکردی و هم گریه.خیلی برام سخت گذشت عزیزم.جمعه شب دیدم تبت خیلی رفته بالا  و خیلی گریه م...
15 مهر 1393

8 ماهگی را چه گونه گذراندیم.....

                      سلااااااااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به دوستای گلم و نی نی های نازتون                     دلم براتون حسااااااااااااااااااااااااابی تنگیده بود آخه من زود به زود نمیتونم بیام.چون انقدر ماشاالله طاها خان شیطونک شده که اصلا وقت نمیکنم پشت لپ تاب بشینم تا چه برسه براش بنویسم.به خاطر همین تصمیم گرقتم که همه ی عکس هاش و مهارته...
11 مهر 1393

7 ماه با تو بودن......

سلام             سلام پسر گلی مامان نگین طاها خان شما دیروز 8 شهریور وارد 8 ماه از زندگی قشنگت شدی عشقم ودیروز تولد دایی شایان هم بود دیگه ترکوندیم با هم بیچاره دایی جون طاها جان در این مدت یک ماه چندتا پیشرفت های خیلی بامزه کردی که خیلی منو ذوق زده میکنی با این کارهای بامزه ات پسرم اول اینو بگم که دیگه کاملا میتونی خودت بدون هیچ کمکی بشینی ،شده که پشتت بالش نذاشتم خودت یه چند دقیقه ای نشستی و با اسباب بازیهات بازی کردی.ولی خیلی زود خسته میشی و میوفتی                &n...
10 شهريور 1393

روز دختر مبارک

                    میشه اسم پاکتو رو دل خدا نوشت.......                        میشه باتو پر کشید ،توی راه سرنوشت... میشه با عطر تنت ،تا خود خدا رسید......                   میشه چشم نازتو رو تن گلها کشید..... عزیزم ،مهربونم ،فرشته ی ناز و دوست داشتنی.چه خوب که تو هستی و چه خوب که امسال تولدت مصادف شده با روز دختر.. س...
5 شهريور 1393

عکس های جشن دندونی طاها خان

                 سلام سلام پسری گلم طاها خان   عزیزم همونطور که تو پست قبل گفته بودم که عکس های دندونی شما را میزارم اومدم تا برات عکس های قشنگ جشنت را بزارم.. پسر گلم جشن خیلی ساده ای برات گرفته بودم.این جور جشن ها را برام تجربه شد تا حداقل 2 ماه جلوتر همه ی کارهاشو آدم بکنه و من انقدر که تنبل خانم تشریف دارم همه را گذاشته بودم برای هفته ی آخر.من میدونستم که بلاخره میخوای دندون دربیاری باید تزیین هایی شکل دندونی را که برات لحظه های آخر بدو بدو و با شیطونی های شما آماده کردم و اصلا هم ازشون خوشم نیومد و بیشتر شبیه سر عروسک شده بود تا دندون همه ی این ها را باید از قبل آماده ...
14 مرداد 1393

این روزها با طاها خان

           سلام سلام ما بلاآخره اومدیم با کلی خبر.....   اول از هر چیزی میخوام از همه ی خواهر های گلم تشکر کنم که در نبود ما این همه به ما لطف داشتنند و جویای حالمون بودنند.واقعا از تک تکتون ممنونم و روی ماه همتون را از همین جا میبوسم.دوست های گلم من واقعا نمیدونم که چه جوری بگم که باور کنین دل من واسه تک تکتون یذره شده بود و از یه طرفی هم که نمیتونستم واسه طاها بنویسم و اون هرروز و هرروز پیشرفت میکرد و هرروزمون با یه عالمه اتفاقات خوب و بد داشت سپری میشد و من نمیتونستم هیچ کدومشون را ثبت کنم و این لب تاپم هم درست بشو نبود دیگه واقعا همه چی دست به دست هم داده بود که هم اعصابم...
12 مرداد 1393

1 سال گذشت.......

1 سال پیش ،همین روز من فهمیدم که دارم مادر میشم... آره پسر گلم تو منو مادر نامیدی......                     بابا مسعود پیشم نبود...... ومن خودم تنها رفتم آزمایش دادم و فهمیدم که......                                                          &n...
19 خرداد 1393

اولین سفر طاها خان (تبریز)

                         سلام سلام پسر گل مامانی   طاها جان مامانی دوباره اومد برات از روزهات بگه ،روزهای قشنگت.....        عزیزم روزهای 14 و 15 و 16 خرداد تعطیل بود و همچنین آخر هفته هم بود وما هم از اونجایی که همیشه تصمیم هامون را دقیقه ی 90 میگیریم این دفعه تصمیم گرفتیم بریم تبریز......   بله این شد که صبح روز چهارشنبه راهی با خانواده مون راهی تبریز شدیم....هوا خیلی بارونی بود ولی بعد اینکه اردبیل را رد کردیم هوا خوب شد.شما هم همش خواب بودی. ر...
18 خرداد 1393

بدون عنوان

              مهمونی یکشنبه آقا عرفان،دوست وبلاگی طاها خان                               سلام پسر گلم.مامانی هفته ی پیش مامان عرفان جون ما را برای یکشنبه دعوت کرد خونشونتا برای دیدن عرفان جون بریم.ما هم قبول کردیم دعوتشون را........        از اونجایی که شما پسر خیلی شیطونی هستی.روز یکشنبه به زور شما را آماده کردم.اول اینکه اصلا شما تا ساعت 5 خواب بودین و بعدش هم وقتی بیدار شدین نمیدونم تو خواب چی دیده بودی پسر گلم همش گریه میکردی.وقتی که اونجوری دیدمت اصلا دلم نمیخواس...
13 خرداد 1393