طاهاطاها، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

طاها کوچولو

این روزها با طاها خان

1393/5/12 2:53
1,322 بازدید
اشتراک گذاری

           سلام سلام ما بلاآخره اومدیم با کلی خبر.....

 

اول از هر چیزی میخوام از همه ی خواهر های گلم تشکر کنم که در نبود ما این همه به ما لطف داشتنند و جویای حالمون بودنند.واقعا از تک تکتون ممنونم و روی ماه همتون را از همین جا میبوسم.دوست های گلم من واقعا نمیدونم که چه جوری بگم که باور کنین دل من واسه تک تکتون یذره شده بود و از یه طرفی هم که نمیتونستم واسه طاها بنویسم و اون هرروز و هرروز پیشرفت میکرد و هرروزمون با یه عالمه اتفاقات خوب و بد داشت سپری میشد و من نمیتونستم هیچ کدومشون را ثبت کنم و این لب تاپم هم درست بشو نبود دیگه واقعا همه چی دست به دست هم داده بود که هم اعصابم به هم بریزه و هم دلتنگی هام بیشتر بشه..

              (از اینها که بگذریم برسیم به روزانه هامون)

طاها گلی من ،پسرک شیطون مامانی ماشاالله هرروز و هرروز داری بزرگ میشی و با کارهای بامزه ات تک تک روز های زندگی من و بابایی را غرق شادی میکنی عزیز دلممحبت

کارهای خوشمزه ای که در این مدت یاد گرفتی اینه که خودت میتونی خودت بچرخی تند تند و یه خورده عقب و جلو بری هنوز کاملا نمیتونی 4 دست و پا بریی ولی سر جات میتونی  یه خورده بیایی جلو.من تو را میزارم جلوی tv و خودم مام میشینم پشتت روی کاناپه از صدای کاناپه که من روش میشینم فوری بر میگردی و عقبو نگاه میکنی که یعنی من اومدم اونجا نشستم .حالا روزهایی هم که اونجا نشینم بازهم نگاه میکنی که یعنی مامانم اونجا نشسته یا نه و تا ببینی که اونجا نیستم آشپزخانه را نگاه میکنی و خلاصه اگه ببینی که اصلا تو حال پذیرایی نیستم شروع میکنی به گریه و صدا زدنم و اسم من هم جدیدا شده(هی ی ی ی یا می)الهی قربونت برم من مامانی که منو اینجوری صدا میکنی من هم وقتی میبینم که دیگه منو میخوای زودی میام و با صداهای مختلف باهات حرف میزنم و تو هم از دیدن من یه ذوقی میکنی که اون لحظه انگار همه ی دنیا را به من میدن عشقم.ولی طاها خان همچنان بغلی تشریف دارین و و منو بعضی وقت ها واقعا خسته میکنی.مثلا وقتی خوابت میاد خیلی گریه ای میشی و حتما باید کلی بچرخونمت تا آروم بشی یا وقتی از بیرونی جایی میایم میزارمت زمین تا لباسامو عوض کنم انقدر گریه میکنی که واقعا نمیدونم چیکار کنم.فقط میگی منو بالا و پایین بندازین و امان از روزی که نق نقو بشی.پدر منو در میاری تابخوابی.

عزیزم دیگه یه 2 ماهی شده که با نی نی لایلایت خداحافظی کردیم و به خاطره ها پیوسته.دیگه هم میترسم شما را توش بزارم چون همش سعی میکنی بلند بشی از روش و یه تار دیدم که چرخیدی و میخوای بلند شی و اون هم همش کج میشد و از اون موقع دیگه ترسیدم که توش بزارمت به خاطر همون دیگه تو تختت میخوابونمت.والبته بیشتر موقع ها هم روی پاهام که اینجوری بیشتر میخوابی یه پارچه ی نازک هم میندازم رو سرت میخوابی...طاهاخان کلا عادتته که خیلی کم میخوابی و ولی شب ها میخوابی ،البته شب ها هم تند و تند بیدار میشی و بیتابی میکنی و شیر میخوای ولی در کل شب ها میخوابی.بله این از برنامه ی خوابت...

 

عزیزم بابا مسعود و خیلی دوست داری و تا میبینی خونه میاد انقدر خودتو براش لوس میکنی که بنده خدا از دستت نمیتونه لباساشو عوض کنه و یه آبی به سر و صورتش بزنه.تا میبینیش میخندی و ذوق میکنی و دشستاتو براش باز میکنی که یعنی بیاد تو رو برداره.بابایی هم اینکارها را برات انجام میده ولی دیگه تا میخواد بره لباساشو عوض کنه ،همین که میزارتت زمین شروع میکنی به گریه که چرا منو زمین گذاشتی و رفتی اون بنده خدا هم نمیدونه چه جوری کارهاشو تموم میکنه و میدوه و میاد پیشت تا گریه نکنی.خیلی لوس شدی بلا خان...

راستی طاها تو 5 ماهو نیمه گیت 2 تا مروارید خوشگل پشت سر هم در آوردی و مامان کلی تعجب کرد که حالا چرا انقدر زود پسرمتعجبخیلی عجله داشتی مامانیسوالآره یه چند وقتی بود که همش شب ها بیتابی میکردی و اصلا نمیخوابیدی و ساعت ها به میمی میچسبیدی و میمی بیچاره رو ول نمیکردی و تو خواب هم گریه میکردی و روزها هم همش لثه هاتو به همه جا میزدی و آب دهنت هم به راه بود.که بلاآخره تو روز(2 .4 .تیر )ماه وقتی که اولین غذای کمکی شما یعنی فرنی را شروع کرده بودم و داشتم میدادم دیدم که بله قاشق یه صدایی داد.من اولش متوجه نشدم یعنی قاشق نخورد بهش الهی قربونت برم قاشق و از دستم کشیدی و بردی طرف دندونت و بهش خورد که فهمیدم.باور کن طاها اون لحظه یه ذوقی کردم.هم ذوق از اینکه دندون درآوردی و متعجب از اینکه زود درآوردی.الهی مامانی فدات بشه نفسم.و بعدش تصمیم گرفتم که 8 تیر ماه که هم مصادف بود با اول ماه مبارک رمضان و هم شما وارد 6 ماه میشدی دیگه تصمیم گرفتم که افطاری و دندونی طاها خان را همون روز بگیرم.پسرم بعد چند روز اونیکی دندونت هم در اومد و شما صاحب 2 تا مروارید خوشگل شدی پسری منبوس

 

ودیگه اینکه طاها گلم خیلی شیطونک شدی و جیغ های بلند میزنی و هر چیزی را که طرفت میدم دستت را بلند میکنی و میگیریشون.همه ی وسیله های بازیتو دوست داری ولی از همه بیشتر خرگوشی را خیلی دوست داری و همش گوش هاشو دهنت میکنی.برات شعر میخونم گوش میدی و خوشت میاد ،یه بار همین جوری داشتم ورزشت میدادمت و برات داشتم اعداد انگلیسی را به صورت آهنگ برات میخوندم تو از اون موقع ازش خوشت اومده و هربار که برات میخونم میخندی و ذوق میکنی.طاها جانم ماشاالله هزار ماشاالله باهوشی و به همه چی توجه میکنی.مامان مهناز منو خوب میشناسی و تا صداش تو گوشی میاد باهاش به صورت اغ ،ایییییییی ده ،قوق یا قیققققققق البته با خودمون هم اینجوری میحرفی.وتا میبرمت خونشون فوری از بغل من دستاتو براش باز میکنی و میری بغلش.ومامانی هم که دیگه نگو ،عاشقش کردی طاهاقه قههیه روز هم نمیتونه بدون تو بمونه ،اگه یه وقتی نتونه هم بیاد بهت سر بزنه حتما باید تلفن کنه و من تلفن و باید ببرم سمت گوشت تا صداتو بشنوه.بله دیگه من دیگه از یاد رفتمگریه

 

طاها جان از کارهای دیگه هم اینه که هر چیزی میخوایم بخوریم باور کن نمیتونیم انقدر که به دهنمون نگاه میکنی از هر چیزی باید به تو هم بچشونیم و شما هم رد نمیدی.مثلا نمونش هندوانه ،هندونه رو خیلی دوست داری رنگش هم قرمزه تا میاریم میخوایم بخوریم بهت میدم ولی شما میخوای هم چنگالو تو دسته خودت بگیری و هم زیاد لیس بزنی.و م هم ترس از چنگال که یه وقت خدایی نکرده تو چشمت بره و هم ترس از اینکه هندونه سرده و یه وقت مریض میشی از دستت میگیرم و شما هم شروع میکنی به گریه کردن باز هم دلم طاقت نمیار و دوباره بهت میدم ولی تا میبینم کاره خطرناکی میکنی ازت میگیرم و باز شروع میکنی به گریه که دیگه بی خیال هندونه میشیم و با هزار بدبختی سرت را با یه چیز دیگه گرم میکنم تا بابا مسعود غذاشو بخوره  و بیاد تو را از من بگیره و من بخورم.آخه پسرم هندونه و خربزه هنوز برات خوب نیست که بدم خصوصا همه چی را هم با ابزارالاتش میخوای.تو غذای کمکی دادن هم همینجوری میکنی و قاشقت و میخوای و من هم بهت میدم و همه جاتو کثیف میکنی.خوشبختانه فعلا تو غذاهات مشکلی ندارم و خدا را شکر هر سه تاشو دوست داری میخوری ؛کم میخوری ولی بازهم میخوری.فرنی و سرلاک و حریهی بادام بهت میدم و از این هفته هم میخوام سوپ بهت بدم...

طاها جان نمیخواستم این موضوع را تو این متنت برات بنویسم ولی چون من همه ی خاطراتتو تو وبت برات ثبت میکنم خواستم چیزی را از قلم نندازم و بلاآخره زندگی که همیشه به خوشی نمیگذره پسرم ،بعضی وقت ها یه کارهایی ،یه اتفاقاتی تو زندگی میوفته که باعثمیشه خاطرات تلخ هم داشته باشیم عزیزم.شب شهادت حضرت علی بود که عمه زهرا زحمت کشیده بود افطاری دعوتمون کرده بودنند.افطاری را که خورده بودیم شما هم اون شب خیلی یتابی میکردی و کلا اکثر موقع ها بیتابی طاها جان .بغل بابا مسعود بودی که دیدم داری دست هاتو میخوری ازش گرفتمت تا ببرم تو اتاق عمه بهت شیر بدم.روی تخت عمه نشستم تا تو شیرتو بخوری همین که خوردی خودم بلند شدم تو را تو جای خودم گذاشتم که ای کاش نمیزاشتم و زمین میزاشتمت تا پیرنمو درست کنم.حواسم بهت بود پسرم.همچین هم مامان بیخیالی نیستم. اصلا نمیدونم یه دفعه ای چی شد ،واقعا همه چی ثانیه ای تموم شد تو را با این که نگاه میکردم فقط یک ثانیه به آینه نگاه کردم فقط یه لحظه چشم ازت برداشتم که دیدم کف سرامیکی.وای طاها الان هم که دارم برات مینویسم باور کنم یادم میوفته دیوانه میشم و گریه ام گرفته.....

طاها سرت همچین خورد به سرامیک که انگار اون لحظه قلبم ،اصلا انگار چی بابا از جاش کنده شد قلبم الن هم هنوز به خودم نیومدم و حالم اصلا خوب نیست.الهی بمیرم برات مامان انقدر گریه کردی ،انقدر بیتابی کردی که واقعا مردم من....

تمام بدنم لمس شده بود نفسم ،نفسم بالا نمیومد.خیلی ها میگنند که بیخیال باش آره پسرم تو بعد اینکه گریه کردی خیلی زود آروم شدی ولی مگه میتونم بیخیال باشم.اون صدای سر تو که اونجوری خورد زمین همیشه تا آخر لحظه ی عمرم میشه یادم میمونه و واقعا هرروز بهش فکر میکنم  و همش فکرهای مزخرف میاد تو ذهنم که نکنه زبونم لال بچه ام یه طوریش بشه...

اصلا مادر مگه میتونه بیخیال باشه طاها؟نمیدونم واقعا نمیدونم که بعضی ها پیش خودشون چی فکر میکنند که اینجوری حرف میزنند واقعا نمیدونم...آره پسرم من هم این و میدونم که تو تا بیای بزرگ بشی هزارتا پستی و بلندی رد میکنی من اینو میدونم عزیزم.ولی نمیترسیدم و ناراحت نمیشدم و غصه برات نمیخوردم و تا خود صبح برات بیدار نمیشدم و به سرت نگاه نمیکردم و تا ببینم با کرده خدایی نکرده یا نه چیکار میکردم پسرم....

همون لحظه بهت میخندیدم و بربر نگات میکردم و زود فراموش میکرم؟طاهای من تو را امام علی که اون شب شب شهادتش بود و دست به دامنش شدم که بهت هیچی نشه.امام علی خودش تو را برام نگاه داشت مامان.من هیچ وقت هیچ وقت همچین شبی از یادم نمیره.خدا را هزار مرتبه شکر میکنم که پیشمی مامان ،باهات نفس میکشم و هرروز و هرروز اون کابوس لعنتی از جلوی چشمام رد میشه ولی من توکلم فقط و فقط به خداست همین پسرم.امیدوارم که هیچ وقت از این اتفاقات بد برات نیفته مامان جان.....

طاها خان فکر کنم دیگه همه چیو در موردت گفتم و انشاالله که چیزی را از جا نزارم برات.نه دیگه فکر کنم همه چیو نوشتم برات.خیلی بامزه شدیه پسرم خیلی واقعا نمیدونم که چه جوری برات بگم.انقدر ما را با کارات میخندونی که واقعا با داشتن تو شیطونک بلا تو زندگیمون دیگه چیزی را کم نداریم و حتی یه لحظه هم غگین نیستیم انقدر که ما را میخندونی با اون چشم های بامزه ات.دوستت دارم فرشته ی مهربون و خون گرم من که البته از خون گرمی به مامانی رفتیزبانزبانزبانزبانزبانمامانی هم یه خورده از خودش تعریف کنه دیگه مگه چی میشهخجالت

حالا میریم سراغ عکس های طاها خان از اواخر اردیبهشت تا به الان

            

                 

               

               

                

                  

                        

                       

                     

                                   گریهاین هم موقعیه که طاها خان میمی میخواد

                         

                                     

                                        

 

                                           

                         (نمونه گریه های الکی طاها خان )

                                                            

          

                             

                                بغلالهی مامانی قربونت بره وروجک بغل

                                  

                                                  

                                             

             

         راستی طاها خان مدل خوابیدنت کلا عوض شده به این شکل میخوابی عزیز خان

وای وای وای این موشی چقدر بامزه استبوسمامان قربون دلبریهاش بره که کشته مامانوبغلبغل

                                

                              

                                     

                   

                    

                   

                   

                               

                                     

                          

                                 

این هم نمونه کارهای طاها خان که گفتم همون داستان هندوانه و از این حرف ها........

                               

                                  

                                            

                                  

                                  

                                

                                    

اینا هم از نشستن طاها خان البته با کمک مامان نگین و بالش جونا.پسرم هنوز خودت نمیتونی کاملا خوب و بدون کمک بشینی ولی فکر کنم تلاش هام نتیجه داده و تا چند هفته ی دیگه بتونی بشینی.من عجله ای ندارم فقط کمکت میکنم مامانیبوس

 

          

طاها جان دیگه خودم تنهایی حمومت میکنم.زمانی که بابا مسعود خونه باشه اون شما رو حموم میکنه ولی زمانی که خونه نیست میبینم که گرمت میشه میبرمت حموم.اوایل خیلی میترسیدم و سختم بود ولی بعدا دیگه عادت کردم و رو صندلی میشینم و میشورمت ولی چند روز پش تو تشت گذاشتم ،البته مراقبت بودم که یه وقت لیز نخوری و بیوفتی خدایی نکرده.وای چه کیفی میکردی.همچین با تعجب آب و اردکاتو نگاه میکردی که دیگه نگو.اما من ترسیدم که سرما بخوری یه خورده نشوندمت و زودی شستمت و بیرون آوردمت.البته اون تشتی هم که توش نشستی برای تو نیست ،سری بعد تو تشت خودت میشونمت عزیزم چون علاقه نشون میدی و از آب بازی خوشت میاد

این عکس های بامزه هم برای روزیه که خونه ی مامان مهناز رفته بودیم.آخه مامانی خیلی با من سر حموم کردنت دعوا میکنه اون میگه روزی چندبار تو رو باید بشورم من هم میگم مامان آخه سرما میخوره روزی یه بار کافیه دیگه.خلاصه خونه ی اونا که میریم تصلیم میشم و یه بار میبینم لباستو درآورده و برده همونطوری روی سینک ظرفشویی داره میشورتت.بله دیگه مامان مهنازه دیگه

                           

                            

                              بله این بود از خاطرات این چند وقت طاها خان

       

       عکس های دندونی طاها خان انشاالله تو پست بعدی

ادامه دارد........

        

        

 

پسندها (4)

نظرات (11)

مامان علی
12 مرداد 93 10:37
سلام. .خدا رو شکر که اومدید....دندونهای طاها جون مبارک..خیلی بامزه شده طاها جون.علی هم تازگی ها وقتی خوابش میاد گریه میکنه...زودی عکسهای دندونی رو بزار
مامان نی نی کوچولو
پاسخ
سلام عزیزم.والا من هم دلم برای علی نازم یه ذره شده بود.دیگه داشتم دیوانه میشدم.ممنونم گلم آره برنامه ای دارم با طاها من خانم.20 دقیقه خوابوندنش طول میکشه و کلا 15 دقیقه میخوابه.اکثر موقع ها اینجوریه طاها خانچشم عزیزم
الهه مامان ساينا و سامي
12 مرداد 93 14:05
سلام طاها جون چقدر خوشگلي لينكي عزيز
مامان نی نی کوچولو
پاسخ
سلام ممنونم خاله جون.با افتخار عزیزم امیدوارم دوست های خوبی برای هم باشیم
مهزاد مامان عرفان
12 مرداد 93 16:40
سلام عزيزم. خوش اومدي عزيزم. بابا دست مريزاد ماشالله پسرمون دندون دراورده بزرگ شده. يه قراري هم بزاريم همديگه رو ببينيم. بابا عرفان هم بزرگ شده ها!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
مامان نی نی کوچولو
پاسخ
سلام خوبین.ممنونم عزیزم بله دیگه طاها خان روز به روز بزرگ مبشه ما هم پیر میشیم .باشه
مامان مینای آرتین
13 مرداد 93 0:49
هوراااااااااااااااا... دلم واست تنگ شده توپولوی نازم... کجا بودی خاله؟؟؟ وای دندون دراوردی؟؟؟ مبارک... مبارک... مبارک... آخی بمیرم واست مامانی چی کشیدی... خداروشکر که اتفاق ناگواری نیفتاده... حموم روی سینک ظرفشویی؟؟؟ سرما میخوره گلم ببین خودشم دوست نداره... ای بخورمت طاها هندوانه خور... کاشمنم بودم یه بوووووس محکم ازت میگرفتم... عینک دودی خیلی بهت میاد... از همین الان گریه های الکی خاله؟؟؟ بلا شدی؟ قربونت برم خیلی خوشحالم که برگشتین هروقت میومدم نت به وبلاگت سر میزدم ولی متاسفانه آپ نشده بود الان ذوق زده شدم عزیزم... بوووووووووس واسه گل خوشگلم و مامان مهربونش
مامان نی نی کوچولو
پاسخ
قربونت برم عزیزم به خدا نمیدونین من چقدر دلم براتون تنگیده بود.ارتین گلمو یه عالمه ببوس.ممنونم گلم
مامان ضحا
14 مرداد 93 10:06
سلام پسر خیلی نازو دوست داشتنی داری انشاء اله زیر سایه پدر ومادرش بزرگ بشه
مامان نی نی کوچولو
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم خانمی شما لطف دارینانشاالله و همچنین فرزند شما گلم
آی ناز
15 مرداد 93 1:42
این بچش یا عروسکه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان زهرا
15 مرداد 93 16:27
الهییییییییییییییییییییییییییی فدات بشم خوشگلم تو که باز با این عکسهای خوشگل موشگلت دل عمه رو بردی وروجکککککککککککککککککک خیلی دوستت دارم عشقم ،تو نفسی کوچولوی من هزار تا میبوسمت نانازی جونمممممممممممممممممممم
مامان دانیال&ویانا
17 مرداد 93 14:31
ااااااااااای جون دلم الهی دورت بگردم تو آخرش منو دیوانه میکنی ناناشی ایشالا روزی برسی بغلت کنم و فشارت بدم تا جیغ در بیادعااااااااااااشقتم تپل طلای من فدای اون صورت ماهت و چشمای خوشگلت برم من مامانی بجای من یه عالمه ببوسش به به خوردنت هم مبارک باشه نوش جونت نفسم
مامان نی نی کوچولو
پاسخ
خدا نکنه خاله ی مهربونممیسیییییییییییییییییییی خاله جون من هم عاشقتونم و خیلی دوستتون دارم ویانا و دانیال جونو یه عالمه ببوسینآره دیگه خاله جون به به خور شدم
دنیا
8 شهریور 93 0:47
الهیییییییییییییی من فدای تو بشم عشقم که اینقدر خوشگل و بانمکی نفسم
sarinama
9 شهریور 93 13:10
عزیز دلم طاها جوونم داشتیم با دخترم پریناز که تقریبا یک ماه از خودت بزرگتره نگاه میکردیم کلی ذوق کرد با دیدن عکسای شما وهمش باهات حرف زد قربونت برم