عید 94
سال نو مبارک
سلام
سلااااااااام به دوستان گلم،عزیزان عیدتون مبارک.امیدوارم سال خوبی داشته باشین
ما که این روزا سرمون خیلی گرم بود و اصلا وقت نمیکنم بیام و به نی نیهای گلتون سر بزنم.امیدوارم منو ببخشین.شما همیشه مارا یاد میکنین و به فکر ما هستین.ازتون بی نهایت ممنونم و خیلی دوستتون دارم.
بله عید94 هم اومد و طاها خان ما 1 سال 2 ماهه شدن و چه زود زمان میگذره و من اصلا گذر زمان را احساس نمیکنم.واقعا که این سال 93 خیلی زود گذشت.اسب 93 تاخت و تاخت و تاخت و رسیدیم به سال 94....سال 93 برای ما سال معمولی بود و زیاد خوب نبود امیدوارم امسال برای همه سال پراز برکت و شادی باشه،امیدوارم دل هیچ کسی تو این سال نشکنه و هیچ کسی غم و غصه ای نداشته باشه و همه ی آدم ها شاد باشن از ته دل.الهی آمین.
دوستان گلم طاها خان تو این مدت خیلی مهارت ها بدست آورد.پسرم دیگه مردی شده واسه خودش.تقریبا همه چیزو میفهمه و میتونه چندتا کلمه های قشنگ بگه.هرکاری میکنم تو خونه تقلید میکنه و میره همون کارو انجام میده.ولی پسرم خیلی هم وروجک و شلوغ شده.تو خونه که یا همش به من و می میه بیچاره میچسبه یا هم شیطونی میکنه.اصلا یه جا نمیشینه و با هرچیزی کار داره به غیر از اسباب بازی و تلوزیون.کلا بی تفاوته نسبت به این جور چیزا.جایی هم که میریم اولش آروم میشینه بغلم ولی بعدش شروع میکنه به کنجکاوی و از همه چی میخواد سرک دربیاره.پسری شیطون منبه خاطر همون اکثرا خونه هستم و جایی کمتر میرم اگر هم برم طاها خان انقدر منو اذییت میده که یا میام خونه یا هم باید تحمل کنم و پشتش بیوفتم.
پنج شنبه آخر سال هم برای من یکی از بدترین روزها بود چون پسرم دستشو برید.آره صبح بود و داشتم آماده میشدم تا بریم خونه ی مامان مهناز تا برای عید یه خورده شیرینی بپزیم .همین که رفته بودم لباسمو بپوشم تو اتاق یک لحظه رفته بودی و شیشه مام را برداشته بودی و شکستی و دستتو بریدی تا من برسم.وای خدا عجب روز بدی بود برام خیلی گریه میکردی و اصلا نمیتونستم آرومت کنم طاها
منم بدتر از تو ،مامانی فشارم با دیدن اون همه خونی که از دستت میومد افتاد و سرم همش گیج میرفت.بابا مسعود هم تازه از خونه رفته بود بیرون.زنگ زدم و بیچاره فوری خودشو رسوند تا ببریمت بیمارستان.چون میترسیدم که دستت بخیه بخواد.خلاصه آماده شدیم و بردیمت.با دیدن خانم دکتر و آقایی که تو بخش پانسمان بود بدتر گریه کردی و اصلا نمیزاشتی دستتو نگاه کنن.به هرحال خانم دکتر بیچاره با هزار بدبختی دستتو نگاه کرد و گفت خدارو شکر شیشه نمونده توش و احتیاجی هم به بخیه نداره ولی عمیق بریده.اگه بخوایم بخیه بزنیم نمیمونه.ببرینش فقط شستشو بدن و ببندنش خودش زود میگیره.بابا مسعود و مادرجون و آقای پرستار شمارا بردن داخل و من بازهم پشت دراتاق پانسمان موندم.وای با شنیدن گریه هات احساس خفه گی بهم دست میداد و فضای بیمارستان هم....
یه لحظه فکر کردم سرم داره میچرخه زود خودمو به بیرون بیمارستان رسوندم و نفس کشیدم.وای خیلی روز بدی بود برام پسرم.چون هم از دستت خون زیاد اومده بود و هم از این ناراحت بودم که چرا یک لحظه ازت غافل شدم.
خلاصه کار ما تاظهر اونجا طول کشید و اولش اصلا نمیخواستم برم شیرینی درست کنم ولی چون مامان بابا مسعود هم با ما بود و وسایل ها را آماده کرده بودیم و اگه نمیرفتیم اون همه وسایل خراب میشدن.بلاآخره تصمیم گرفتم که بریم و بپزیم.شما هم تو ماشین یه خورده آروم شدی و خوابیدی.
طاها جان هیچ وقت اون روزو فراموش نمیکنم پسر نازم.چون اصلا دلم نمیخواد حتی یه ذره طوریت بشه.بگذریم....
طاها جان بلاآخره سال نو شد و ما هم خوشحال بودیم و شما تو لحظه ی تحویل سال خواب تشریف داشتی و من و بابا مسعود بیدار بودیم...
عکس هایی از طاها خان شیطون از چند روز قبل عید تا به الان
اینجا مامانی داشت بالکن خونه را تمیز میکرد و طاها پسری هم اومده بود به مامان کمک میکرد
اینجا هم طاها خان داره آماده میشه ،بره خونه مامان مهناز برای چهارشنبه سوری دسمال بندازه خونه شون
اینجا هم قبل شام داری با دایی جون بازی میکنیالبته بازی که چه عرض کنم
و شااااااااااااااااااام چهارشنبه سورییییییی
اینم از دست اوف شده طاها خان شیطون
سفره ی هفت سین 94 ما
طاها خان در حال کنجکاوی
طاها خان رفته عید دیدنی روستایی پدر جون
طاها در کنار سفره هفت سین شهر خودمون آستارا
االان شارژ لپ تاب می خواد تموم بشه.من برم بعدا میام بقیه عکس های طاها را میزارم.فعلا تا بعد خدانگاهدار