7 ماه با تو بودن......
سلام
سلام پسر گلی مامان نگین
طاها خان شما دیروز 8 شهریور وارد 8 ماه از زندگی قشنگت شدی عشقمودیروز تولد دایی شایان هم بود دیگه ترکوندیم با هم بیچاره دایی جون
طاها جان در این مدت یک ماه چندتا پیشرفت های خیلی بامزه کردی که خیلی منو ذوق زده میکنی با این کارهای بامزه ات
پسرم اول اینو بگم که دیگه کاملا میتونی خودت بدون هیچ کمکی بشینی ،شده که پشتت بالش نذاشتم خودت یه چند دقیقه ای نشستی و با اسباب بازیهات بازی کردی.ولی خیلی زود خسته میشی و میوفتی
طاها جان یکی دیگه از پیشرفت های بامزه ات اینه که دست میزنی.آره عزیزم یه روز بابا مسعود برات دست دسی را خوند وتو هم که رو پاش نشسته بودی شروع کردی دست های ناز و کوچولوتو بهم زدی و خودتو جلو عقب کردی.و همش از این حرکتت خوشحال میشدی و من هم تند تند برات شعر میخوندم و تو خوشت میومد و هی تکرار میکردی کاراتو الهی مامانی فدات بشه پسری شیطونک منالبته از اون لحظه عکس نداریم...
و پیشرفت دیگه ات اینه که وقتی که میخوای خودتو لوس کنی همش زبونتو میاری بیرون و دل منو میبری عزیزم.اون لحظه انقدر شیرین میشی که نگو و نمیدونم چرا همش میخوام از اون لحظه عکسر بگیرم زودی اون زبونتو میبری تو جوجوی مامان انشاالله بعدا برات میزارم.
طاها جان پنج شنبه بابا مسعود اردبیل کار داشت و به طور اتفاقی ما هم باهاش رفتیم البته مامانی مهناز و دایی جونو بابا امیر هم با ما بودنند تا وقتی که کارمون تو اردبیل تموم بشه شبش به شهر آبیبگلو خونه ی بهترین دوست مامان مهناز بریم.عزیزم شب شد و رفتیم اونجا.تو اونجا انقدر پسر خوبی بودی اصلا منو اذییت نکردی.نوه ی خانواده هم اونجا بود و 5 ماه از تو کوچیکتره.وای طاها جونم نیکان جون خیلی پسری بامزه و ماشاالله زرنگی.
وقتی که نیکان جون تو گهواره خواب بود.وشما هم که تا گهواره را دیدی چسبیده بودی به گهواره و همش سعی میکردی سر نیکان را از جا بکنی.وای طاها تازه گی ها خیلی شیطونک شدی.یک لحظه ازت غافل میشم.یه کاری کردی پسری مامان
طاها خان از اونجایی که شما و بابا مسعود خیلی اخلاقیات و کلا همه چیتون شبیه هم هست.بابا مسعود شما اصلا رو میز ناهار خوری راحت نیست و همیشه بهم میگه غذا رو بیار پایین ،سفره پهن کنیم بخوریمنمیدونم چرا خوش میاد زمین بخوره.سفره ی کوچولومون پاره شده بود و من رفتم یه سفره ی نو خریدم.بله طاها خان خریدن همانا و پاره کردن سفره ی خوشگل و بیچاره ی مامان هماناما که کلا تو غذا خوردنمون با شما برنامه ای داریم.اصلا نمیزاری درست و حسابی غذا بخوریم و زمین باشی درجا میای و یه کاری میکنی این هم نمونش
طاها خان مامان الان دیگه خیلی خطرناک شدی و یه جا نمیمونی چند روز پیش فرش های خونمون دادم تا بشورن.و فرش های اتاق خواب ها را آورده بودم انداختم.ولی فضای بیشتر خونه خالی بود و شما هم از خدا خواسته حسابی کیف میکردی.و همش از این ور حال پذیرایی به اونورش میرفتی از آشپز خونه به طرف وسایل برقی.دیگه این چند روز من با تو برنامه ای داشتم
الهی مامان به قربونت بره اینجا بعد از کلی آتش سوزوندن موندی و داری کارتون میبینی و وقتی هم که یواشکی اومدم پشتت تا ازت عکس بگیرم به صدای فلش دوربین برگشتی و بهم اینجوری لبخند زدی.عکسش زیاد خوب نیوفتاده ولی من عاشق این عکست شدم عشقم.همه ی دنیای من.زندگی من
دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم
آره داشتم میگفتم باز احساسات مادرانه ام گل کرد
طاها من نمیدونم آخه این چه علاقه ای ،این چه فکریه که افتاده تو کله ی تو به هیچ طریقی هم نمیتونیم ترکت بدیم اون هم اینه که علاقه ی عجیبی به کنترل tvو خصوصا موبایل داری
واقعا من نمیدونم خودشم همچین این دوتا وسیله را میخوری و به دهانت میبری که وقتی هم که میگم مامان کثیف هستنند بده مامان و میگیرم ازت یه جور گریه میکنی.مثلا بجاش توپتو میدم اصلا قبول نمیکنی و میگی فقط و فقط اونو میخوام.میدونی چیه پسرم تو کلا با اسباب بازی کاری نداری.رفتم برات اسباب بازی هاشونو خریدم ولی بازی نمیکنی باهاشون و فقط وفقط واقعی شونو میخوای.بله دیگه اینجوری ما هم واقعا نمیئونیم چیکار کنیم.چون این دوتا وسیله قایم کردنی هم نیستنند که قایم کنیم و نبینی.
عزیزم فعلا هم از چهار دست و پا رفتن خبری نیست.کلا کاری با زمین نداری شما شما بغلی شدید هستین.البته سر جات حسابی غلت و چرخ و پشت و رو شدن میکنی ولی زودی این شکلی میشی و فقط میگی که چرا منو اینجا گذاشتی بیا منو بردار.تا میام برت میدارم و میندازمت بالا پایین کیف میکنی و این صدا را از خودت در میاری|(هیییییییییییییییییی ،ایییییییییییییییییییییییییییییییی)
عزیزم کلمه هایی هم که در این مدت یاد گرفتی این ها هستنند.
(ماما یا مه مه )الهی مامانی قربونت بره جان مامانوقتی که این ها را میگی انگار تمام دنیا را به من میدن عشقم قربونت برم نفسم
(بیب ،د د د د د د،صدای موتورو خوب درمیاری.ای ده ،بوف)ماشاالله فعلا اینها را یاد گرفتی پسرم.قربونت برم انشااله روزی برسه خوب خوب حرف بزنی عزیزم
اینجا هم تولد دایی جون هستش و شما رفتی کادوی داییتو خودت بدی
تو این عکس هم از بس خوابت میومد ،همش بیتابی میکردی آخر سر دایی بیچاره تورو سوارگردنش کرد تا آروم بشی.حالا ببین وروجک سوار گردن داداشی بیچاره ی من شدی ،اون هم توشب تولدش داری کیف میکنی
تو این عکس هم داریم برمیگردیم خونه مون و شما اونجا انقدر که گریه و شیطونی کردین که خیس آب شده بودین و مامان مهناز بیچاره مجبور شد شما را حموم کنه و لباستون عوض کنه تا دیگه وقتی میریم خونه مون ما را اذییت نکنی و خوب بخوابی.آره جونه خودت تازه تو مسیر برگشت انقدر که خنک شده بودی همش بابایی برا آهنگ میخوند و شما هم میرقصیدی و تکون میخوردی و آخر سرم رانندگی هم کردین
مامانی قربون رانندگی کردنت عزیزکمطاها جان راستی تو اواسط مرداد ماه هم دوستم با دخترش اومد خونه مون تا من دخترشو ببینم.اون تو رو دیده بود ولی من محا جونو ندیده بودم.آره عزیزم اومدن خونمون.ماشاالله خیلی دخملی ناز و باتمکی بود.خیلی آروم بود اصلا صداش درنیومد اون چند سلعتی که خون ی ما بودنند.ولی عوضش شما از اول تا آخر بیتابی کردی و یه خورده لبخن تحویلشون ندادی.تا اون بیچاره ها لبخندت.و ببینند.مثلا به خاطر شما اومده بودنند.انقدر بهخم چسبیدی که هیچی از دوستم و دخترش نفهمیدم .دیگه آخر سر مجبور شدم بخوابونمت چون خوابت هم گکرفته بود دیگه بدتر بیتابی میکردی
بله طاها گلی مامانی نیم سالگیت هم اینجوری گذشت.البته تو این یک ماه خیلی مامانو ترسوندی گلم.طاها جان دیگه ماشاالله کنجکاو شدی و نگاه داشتنت یخورده مشکل.خیلی باید حواسم بهت باشه چون یک لحظه ازت غافل میشم.یک کار خطرناکی کردی.عزیزم دوبار از سفره چاقو را تو دستت گرفتم.یعنی طوری گرفتم که نگو.یه بارش طرف شکمت برده بودی یه بارش هم طرف چشمت.یعنی من واقعا فشارم افتاده تو هربارش.فقط یک ثانیه ازت غافل میشم یه کاری کردی.آره عزیزم دیگه شیطونک شدی و تو هربار شیطونک کاریهات فقط خدا به ما رحم کرده.فقط و فقط خدا....
|(ای خدای مهربونم طاها جونمو فقط فقط به خودت میسپارم.خدا جونم
برام حفظش کن.)
دوستت دارم گل پسری مامانیپسرم از خدا میخوام خودش بهم صبر و انرژی بده تا بتونم وظیفه ای که رو دوشمه از پسش بر بیام.پس تو هم با قلب کوچیکت دعا کن دردانه ام
بی نهایت دوستت دارم