طاهاطاها، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

طاها کوچولو

عکس های جشن دندونی طاها خان

                 سلام سلام پسری گلم طاها خان   عزیزم همونطور که تو پست قبل گفته بودم که عکس های دندونی شما را میزارم اومدم تا برات عکس های قشنگ جشنت را بزارم.. پسر گلم جشن خیلی ساده ای برات گرفته بودم.این جور جشن ها را برام تجربه شد تا حداقل 2 ماه جلوتر همه ی کارهاشو آدم بکنه و من انقدر که تنبل خانم تشریف دارم همه را گذاشته بودم برای هفته ی آخر.من میدونستم که بلاخره میخوای دندون دربیاری باید تزیین هایی شکل دندونی را که برات لحظه های آخر بدو بدو و با شیطونی های شما آماده کردم و اصلا هم ازشون خوشم نیومد و بیشتر شبیه سر عروسک شده بود تا دندون همه ی این ها را باید از قبل آماده ...
14 مرداد 1393

این روزها با طاها خان

           سلام سلام ما بلاآخره اومدیم با کلی خبر.....   اول از هر چیزی میخوام از همه ی خواهر های گلم تشکر کنم که در نبود ما این همه به ما لطف داشتنند و جویای حالمون بودنند.واقعا از تک تکتون ممنونم و روی ماه همتون را از همین جا میبوسم.دوست های گلم من واقعا نمیدونم که چه جوری بگم که باور کنین دل من واسه تک تکتون یذره شده بود و از یه طرفی هم که نمیتونستم واسه طاها بنویسم و اون هرروز و هرروز پیشرفت میکرد و هرروزمون با یه عالمه اتفاقات خوب و بد داشت سپری میشد و من نمیتونستم هیچ کدومشون را ثبت کنم و این لب تاپم هم درست بشو نبود دیگه واقعا همه چی دست به دست هم داده بود که هم اعصابم...
12 مرداد 1393

1 سال گذشت.......

1 سال پیش ،همین روز من فهمیدم که دارم مادر میشم... آره پسر گلم تو منو مادر نامیدی......                     بابا مسعود پیشم نبود...... ومن خودم تنها رفتم آزمایش دادم و فهمیدم که......                                                          &n...
19 خرداد 1393

اولین سفر طاها خان (تبریز)

                         سلام سلام پسر گل مامانی   طاها جان مامانی دوباره اومد برات از روزهات بگه ،روزهای قشنگت.....        عزیزم روزهای 14 و 15 و 16 خرداد تعطیل بود و همچنین آخر هفته هم بود وما هم از اونجایی که همیشه تصمیم هامون را دقیقه ی 90 میگیریم این دفعه تصمیم گرفتیم بریم تبریز......   بله این شد که صبح روز چهارشنبه راهی با خانواده مون راهی تبریز شدیم....هوا خیلی بارونی بود ولی بعد اینکه اردبیل را رد کردیم هوا خوب شد.شما هم همش خواب بودی. ر...
18 خرداد 1393

بدون عنوان

              مهمونی یکشنبه آقا عرفان،دوست وبلاگی طاها خان                               سلام پسر گلم.مامانی هفته ی پیش مامان عرفان جون ما را برای یکشنبه دعوت کرد خونشونتا برای دیدن عرفان جون بریم.ما هم قبول کردیم دعوتشون را........        از اونجایی که شما پسر خیلی شیطونی هستی.روز یکشنبه به زور شما را آماده کردم.اول اینکه اصلا شما تا ساعت 5 خواب بودین و بعدش هم وقتی بیدار شدین نمیدونم تو خواب چی دیده بودی پسر گلم همش گریه میکردی.وقتی که اونجوری دیدمت اصلا دلم نمیخواس...
13 خرداد 1393

واکسن 4 ماهگی پسرم

سلام سلااااااااااااااااااااااااااام پسری مامانی                                                 طاها جان دیروز یعنی 8 خرداد واکسن 4 ماهگیت را زدی عشقم.من از یه ماه پیش استرس گرفته بودم که یه وقت خدایی نکرده تب کنی.به هر حال از همتون زودتر من بیدار شده بودم و بعد من بابایی و در آخر شما.حالا جالب اینجاشه که طاها جان شما بر عکس هرروز که زودتر از ما بیدار میشدی و ما را بیدار میکردی.دیروز هر کاری میکردیم که بیدار بشی خواب بودی.خلاصه صبر کردیم تا خودت بیدار بشی.و شما بیدار شدی.انقدر ما را با تعجب نگاه میکردی که فکر ...
9 خرداد 1393