واکسن 4 ماهگی پسرم
سلام سلااااااااااااااااااااااااااام پسری مامانی
طاها جان دیروز یعنی 8 خرداد واکسن 4 ماهگیت را زدی عشقم.من از یه ماه پیش استرس گرفته بودم که یه وقت خدایی نکرده تب کنی.به هر حال از همتون زودتر من بیدار شده بودم و بعد من بابایی و در آخر شما.حالا جالب اینجاشه که طاها جان شما بر عکس هرروز که زودتر از ما بیدار میشدی و ما را بیدار میکردی.دیروز هر کاری میکردیم که بیدار بشی خواب بودی.خلاصه صبر کردیم تا خودت بیدار بشی.و شما بیدار شدی.انقدر ما را با تعجب نگاه میکردی که فکر کنم الان پیش خودت میگفتی که این دوتا هرروز بعد من بیدار میشند حالا چطور شده به هر حال آماده شدیم و پیش به سوی مرکز بهداشت.......
رسیدیم اونجا ،همین که در را باز کردیم شما با یه صدای بلند فکر کنم به همه سلام کردی و خانم هایی که اونجا بودنند بهت خندیدند و حساااااااااااااااابی نازت کردند.یه خانمی که همسایمونه و تو بهداشت میشه.بهت اول قطره داد و تو اصلا از مزه اش خوشت نیومد.ودهنتو جمع کردی و بعد واکسن.که یدفه ای گریه کردی...ولی عزیزم خیلی زود آروم شدی و الهی بمیرم برات مظلومانه از خودت صدا در میاوردی و ما را نگاه میکردی.آفرین پسری قوی مامانی وقتی هم که آوردیمت خونه و استامینوفن بهت دادمو خواستم بخوابی.البته از مزه ی استامینوفن اصلا خوشت نمیاد عزیزم و بیشترشو میریزی بیرون.و بلآخره با کلی گریه خوابت برد.تا ظهر خوابیدی عزیزم....وبعداز ظهر یه خورده بیتابی کردی و ولی باز هم خیلی زود آرومت کردمو دوباره خوابیدی.و خلاصه پسری مامانی اون روز خوشبختانه خوب گذشت و خدا را هزار مرتبه شکر تب نکردی و مامانی را زیاد اذیت نکردی گلم.ولی نصفه شب همش از خواب بیدار میشدی و یه خورده هم سرت با بدنت داغ بود ولی صورتت نه.که منم از ترس اینکه خدایی نکرده تب کنی یه جورایی حواسم بهت بود و چند بار دستمال نم آوردم و به بدن و سرت زدم.به هر حال صبح شد و شما با همون خنده ی خوشگلت از خواب بیدار شدی و به من و بابایی لبخند میزنی.پسری مامانی امیدوارم تو واکسن های بعدیت هم قوی باشی شیرمرد مامان.
پسرم از بحث واکسن هم بگذریم.عزیزم ورودت به 5 ماهگی را تبریک میگم بهت مامانی و خیلی خوشحالم که پیشم هستی و خدای مهربونم لیاقت مادر شدن را بهم داده.
پسر شیرینم هزاران هزارتا دوستت دارم و به خاطر بودنت در زندگیم خدای مهربونم را شکر میکنم
طاها جان عکس هایی که بعد واکسن گرفتم
عزیزم همونطور که تو پست های بعدیت نوشته بودم پیشرفت های زیادی کردی خدا را شکر و این چند روزه یه کاری هم میکنی اونم اینه که وقتی جات میزارم کلی از جات خودت میتونی بیای پایین و کلی غلت میزنی و همینطور پاهات و طرف دستات میبری و به دستات که میخوره خسته میشی و میاری پایین.الهی قربونت برم من پسرم که هنوز نمیتونی کاملا انجام بدی.ولی چون من این حرکت را تو بچه ها خیلی دوست دارم فکر کنم زود یاد بگیری
پسری من اینجا دستشو جوری گذاشته که فهمونده رفته تو 5 ماهگی.مامانی فدات بشه عشقم