این روزهااااااااااااااا
سلام سلام عشق مامان
پسر گلم طاها جان مامان تنبلت بلاآخره اومد تا برات از روزهای قشنگی که با تو فرشته ی مهربون و دوست داشتنی میگذرونیم بگه...
طاها جونم ،پسر شیرینم ،نفس مامان ،عشق مامان....این روزهای خوبی که داریم با وجود تو شیطونک میگذرونیم خیلی روزهای خوب و شیرینیه.عزیز مامان تو هرروز و هروز پیشرفت میکنی و بزرگ میشی و اصلا گذر زمان و با وجود تو احساس نمیکنم.چون عزیزم تقریبا همه ی ساعات روز را با تو مشغول میشم.عزیز مامان پیشرفت های زیادی کردی من و بابا مسعود را کاملا میشناسی ،وقتی میایم طرفت تا باهات بازی کنیم وقتی ما را میبینی یه ذوقی میکنی و یه صدایی از خودت درمیاری که عاشقت میشم.هرروز صبح ،ساعتی که بابا مسعود میخواد بره سرکار بیدار میشی و وقتی بابایی میره دست و صورتشو بشوره و وقتی برمیگرده و با تو حرف میزنه و باهات بازی میکنه سر جات ،خودتو همچین براش لوس میکنی و باهاش با صداهای (او ،هو،غووووو ،هیوووووووو و ......)و حرف میزنی و بهش لبخندهای بانمک میزنی و بابا مسعود تو رو از تو جات بر میداره و حسابی باهات بازی میکنه و بوست میکنه و میره و شما بعد بابا مسعود یه 2 و 3 ساعتی بیدار میمونی و بازی میخوای ،این هم چندتا از عکس های یه روز صبحت که داری بابایی بازی میکنی....
مامانی بلووووووووو بخواب دیجه ه ه ه ه.بعد میگی طاها نمیزاله بخوابم م م م ،من که دالم م م م با بابا مسعود بازی میکنمآخه چقدرررررررررررررررررررررر عکس میندازی مامانی
هروز صبح کارتون همینه
دوم اینکه طاها جان الان جوری شدی که تو بغل و خونه ی کمتر کسی میمونی.تو پست قبلی برات نوشته بودم که وقتی کسی را دیر ببینی اول شروع میکنی لبتو جمع میکنی و گریه و اون آدم بیچاره هم کلی باید نازتو بکشه تا بشناسی و بمونی تو بغلش.الان یخورده پیشرفت کردی.کسایی که بهمون خیلی نزدیک هستنند اونارو میشناسی و بغلشون میمونی و گریه نمیکنی ولی اگه جایی برم و اونجا را نشناسی غریبی میکنی و حالا بیا درستش کنمثلا همین پریروز تولد نازنین جون بود(نوه ی عمه ی بابامسعود)عکسشو برات میزارم.بله رفتیم تولد ولی رفتن همانا و گریه ی آقا طاها همانا.همین که پامو داخل تالار گذاشتم شروع کردیمگه آروم میشدی ،فکرکنم از صدای آهنگ ترسیدی ،کمی که آروم میشدی میبردمت داخل دوباره شروع میکردی و این شد که من بیچاره از نیم ساعت بیشتر موندم بیرون تا بلاآخره شما خوابتون برد و به بابایی زنگ زدم اومد شما را برد و من یذره رفتم داخل نشستم.ولی از مجلس هیچی نفهمیدم چون هم دیر رفته بودیم و هم شما اونطوری.بعدش وقتی اومدیم خونه کلا بیقراری میکردی.همش گریه میکردی ،باهات بازی میکردم علاقه نشون نمیدادی ،صدات میکردم نگاه نمیکردی ،میخوابوندمت نمیخوابیدی ،شیر نمیخوردی ،پستونک نمیگرفتی.....خلاصه هی گریه میکردی ،به هیچ طریقی آروم نمیشدی.بابامسعود اومدو تو را برد تو ماشین فقط اونجا آروم شده بودی و خوابیده بودی و آورد گذاشت تو جات.ولی عزیزم خوابیدنت همانا و بیدار شدنت همانا.بیدار شدی و دوبااااااااااااااااااااااره ای خدااااااااااااااااااا.همش گریه میکردی.اصلا گیج شده بودم نمیدونستم چیکار کنم.دوباره باز هم بابایی شما را برد ماشین سواری.بابایی میگفت وقتی سوار ماشین شدی میخندیدی.دوباره باز هم برگشتید ولی نخوابیده بودی ،بزور بهت تو شیشه شیر دادم و خلاصه با هر بدبختی بود خوابوندیمت.ولی الهی قربونت برم همش از خواب بیدار میشدی و ناله میکردی و من هم بغلت میکردمو نمیذاشتمت تو جات.نمیدونم چی شده بود بهت عزیز دلم تا خود صبح سردرد داشتم انقدر که تو بیقراری کرده بودی.خلاصه اون روز وحشتناک تموم شد و فرشته ی گلم صبح ،بایه لبخند زیبا بیدار شد...این هم عکسی هست که شما را آماده کرده بودم تابریم تولد.. الهی قربونت برم من پسرماون روز چقدر خوشگل و بانمک شده بودی این هم عکس نازنین و طاهای عزیزم ،که قبل تولد نازنین رفته بودیم روستای پدری بابایی اونها هم اونجا بودند.ببین چقدر بانمکه نازنین پسرمتو این عکس هم نازنین پسر بیچاره ی منو کشت انقدر که این دختر دستشو زد تو صورت پسرم.ای شیطون بلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااپسرم نازنین جون ازت 2 ماه بزرگتره...
طاها جان جونم برات بگه پسرم بغل هر کسی که میری ،همش برمیگردی و منو نگاه میکنی و میخوایی خیلی زود بیای بغل من.همچین مضلومانه نگاهم میکنی و نمیتونم که بغلت نکنم و فقط تو بغل خودم آروم میشی.پسرم اکثرا خیلی گریه ای هستی ،ووقتی که حوصلت سر بره همش باید تو بغل باشی و به هیچ عنوانی زمین نمیمونی و من همبعضی موقع ها واقعا لجوج میشی و مامان را خیلی خسته میکنی.البته پسرم خسته که نمیزاری به هیچ کارم برسم و همش باید بغلم باشی و وقتی که نمیخوام بغلت کنم یه گریه ی وحشتناکی میکنی که دلم برات میسوزه و بغلت میکنم.،آخه جالب اینجاست که بعضی وقت ها تو بغل هم نمیمونی و همش الکی گریه میکنی ومن دیگه واقعا نمیدونم چیکار کنم.بلاآخره خودت خسته میشی و میخوابی.ولی بعضی وقت ها هم خیلی پسری خوبی میشی و میزارمت جلوی tv و یه شبکه ای را که همش کارتون پخش میکنه میزارمت و تو هم با رنگ های اونا بازی میکنی و یه 1 ساعتی نگاه میکنی و تند و تند پاهاتو میکوبی زمین ومن همیذره راحت میشم.این کار تا حالا جواب داده بهم.وخوابت اومدنی هم شروع میکنی به گریه.... وعزیزم یاد گرفتی که وسیله های بازیتو که میدم به دستت خودت میتونی کاملا بگیری تو دستتولی گرفتن همانا و تو دهانت کردن همانا.دستات ،وسیله هات ،شال ،و و و و هرچیزی که تو دستت باشه میزاری تو دهنت و همچین فشارش میدی به لثه هات که دیگه نگو.نمیدونم عزیزم آب دهنت هم به راهه ،نمیدونم شاید زود دندون در بیاری چون بدجوری همه چیو میکنی تو دهنت.نمیدونم شاید هم عادت کردی.
وقتی که بهت میگم پسرم دستتو نخور بیا دست مامان را بگیر بازی کنیم و وقتی که شالمو میارم تا باهات بازی کنم خیلی خوشت میاد و یکی از راهکارهای بسیار خوبه آروم کردنت هست.
و طاها خان بعد اینکه بازی کرد شال هم مثل چیزهای دیگر رفت در دهان
طاها جا گردنت را میتونی کاملا راست نگاه داریحالا وقت هایی هم که حواسمون نباشه میری عقب و یدفعه ای یه کله ای نثار من و بابا مسعود میکنی.وقتی هم که میشونیمت رو پامون فقط میگی منو رو پاهام نگاه دارین اصلا نخوابونین و زمین نزارین و بگردونین تو خونه.نمیدونم از این کار چه لذتی میبریهمچین ذوق میکنی که از ذوق تو من هم ذوق میکنم.وقتی میبرمت جلوی آینه نگاهت میدارم وبهت میگم طاها این کیهیذره خودتو با تعجب نگاه میکنی و میخندیچندین بار این کار را تکار میکنم و وتو تو هر بارش میخندی.الهی مامانی قربونت بره من هم میخندونی با این کار خوشمزه ات
اینجا هم طاها خان کالسکه سوااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااری میکنه
ستیا جون مهربون هم کنارت مونده و نازت میکرد عزیزمستیای عزیزم دوستت دارمولی آخر هم ستیا جون سواااااااااااااااااار کالسکه شد
الهی مامان قربونت بره عشقم که تاب سواری میکنیقربونت برم م م من عزیزم هنوز نمیتونی کاملا خوب بشینی.کلی وسایل گذاشتیم پشتت عزیزم
و طاها خان در گردش ش ش ش ش
عاشق این عکستونم م م م متولد عمه جون بود رفته بودیم خونشون
این بادکنک ها را هم بابایی یه روز رفته بود تبریز نمایشگاه از اونجا برات آورده بود.الهی قربونت برم هر 2 را هم گرفته بودی دستت و باهاشون حرف میزدی
پسری مامان تو این عکس هم روز پدر بود و مادربزرگ برای پدری کیک خریده بود.الهی فدات شم من هممون با کیک عکس گرفتیم و شما خواب بودی و من هم کیک و آوردم تا ازت عکس بگیرم ،چون دلم نیومد بیدارت کنم فرشته ی من
طاها جونم اینها بود از روزانه های قشنگت مامانی.عزیزکم روزهای قشنگی را با هم میگذرونیم پسرکم.بهت بدجوری وابسته شدم عشقم.عاشق و عاشق و عاشقتر میشم همه ی زندگی من.امیدوارم همیشه کنار هم به این زندگی قشنگمون ادامه بدیم.طاها جان چند روز دیگه 4 ماهه میشی عشقم.ومن باز هم میام و برات عکس های قشنگتو میزارم.پسرم وقتی که هرروز پیشرفت هات را میبینم ذوق میکنم و خدا را هزارمرتبه شکر میکنم که یه بچه ی سالم بهم داده.پسر شیرینم خیلی دوستت دارم و برات بهترین ها را آرزو میکنم.وامیدوارم یخورده هم پسگلی آرومی بشی و کم گریه کنی عزیزم
نفسم ،با بودن تو نفس میکشم...پس بمان پیشم نفسم که بینهایت دوستت دارم