تولد بابا مسعود
عزیزم تولدت مبااااااااااااااااااااااااااااااااااارک
روز جمعه مامانی تصمیم گرفت که تولد بابایی را بیرون از خونه بگیریم.وقتی که با بابا مسعود مشورت کردم اون هم موافقت کرد و گفت بریم حیران و من هم قبول کردم و بابایی رفت و کلید ویلای یکی از دوست های خانوادگیمونو گرفت و رفتیم اونجا.من اول نمی خواستم به بابا مسعود بگم ،می خواستم به پدری بگم و یه نقشه ای بکشیمو و ما اول بریم و پدری به هوای اردبیل رفتن بابا مسعود و بکشه اونجا و سورپرایز بشه. اما از اونجایی که بابا مسعود شما خیلی باهوش و زبل خان تشریف داره و اصلا نمیشه به هیچ عنوانی این بشر را سورپرایز کرد.امسال هم همه ی نقشه ی من را فهمید و این شذ که نشد....
آخه تو رو خدا طاها جون قیافه ی بابایی رو ببین چه بامزه استحالا به نظرت میشه این آدم کنجکاو را سورپرایز کردآخه مامانی چیکار کنه از دست این بابایی که همه ی نقشه های منو یه جورایی ،نمیدونم از کجا میفهمه
طاها جونم ،الهی قربونت بره مامانی لحظه ی عکس گرفتن انقدر خسته بودی که خوابت برده بود و من هم تو رو همونجوری آوردم تا با بابا مسعود عکس بگیری.آخه اگه صبر میکردم تا بیدار بشی دیگه دیرمون میشد.پدر بزرگ هم یه جایی کار داشت باید میرفتیم.ولی شما وروجک خیلی زود بیدار شدی و با چشم های باز هم ازت عکس گرفتم فندق مامانیقربونت برم داری به بابایی تبریک میگی
عاششششششششششششششقتونم و بلاخره بابا مسعود شمع 28 سالگیش را فوت کرد.عزیزم امیدوارم 120 ساله باشی مبارکه
خلاصه تولد امسال بابایی هم به خوبی و خوشی تموم شد.پسرم خیلی بهمون خوش گذشت.گفتیمو خندیدیم و بازی کردیم و شما هم که مثل همیشه پسر خوبی بودین فامیل های عزیزمون هم زحمت کشیده بودند.دستتون درد نکنه راستی این حاج خانم را میشناسیناسم این خانم گل طاها خانم هستشاینجا بابا مسعود روسری مادر جونو برداشته بود و این مدلی شما را درست کرده بود.آخه بابایی مگه من دخملمالان اگه دوستام ببین آبلوووووووووووووم میرهپسرم انقدر خندیدیم آخه خیلی بامزه شده بودی نفس مامان اونجا کلی ازت عکس گرفتم که بعدا برات میزارم عزیزم.فعلا دیگه مامانی خسته شد.....
مسعود عزیزم برات هر چی خوبیه آرزو دارم.امیدوارم خداوند ما را از بلاها حفظ کنه و همینجوری دور هم خوش و سلامت باشیم.من و طاها خیلی دوستت داریم عزیزم.و انشاالله اگه خدا قسمت کرد تولد های سال های بعدیت را بهتر تر میگیرم عزیزم.........