طاهاطاها، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

طاها کوچولو

سیسمونی پسر گلم

سلام سلام پسر گلم مامانی بلاخره اتاق قشنگت آماده شد خیلی خیلی خوشگل شده مامانی دست مامانی خودم درد نکنه کلی برات وسایل های خوشگل خرید ممنونم ازت مامانی مهربونم وهمچنین بابایی بابا مسعود کاغذ دیواری اتاقتو خیلی باسلیقه زدن و کلی هم ذوق میکردن از همین جا دستشونو میبوسم وکلی تشکر میکنم ممنونم ازتون پدری مهربون ودر آخر عزیزم بابا مسعود هم کلی زحمت کشید و با عشق کارای اتاقتو انجام میداد واقعا دستش درد  نکنه کلی به مامانی کمک کرد عزیزم پدرت بی صبرانه منتظر اومدنته وخیلی خیلی دوستت داره ازت ممنونم عشقم.خیلی خیلی دوستت داریم بابایی بانمک و خلاصه کارای اتاقت تموم شد حالا هم میخوام عکس های قشنگشو بگذارم عسلکم امیدوارم که خوشت بیا...
20 دی 1392

ستیا نانازی و بابا مسعود در شب یلدا

                    عزیزم اومدم برات از شب قشنگمون بگم .......       امشب خیلی بهمون خوش گذشت مامانی اگه تو پیشمون بودی دیگه قشنگ تر هم میشد.دست مامانی بابا مسعود درد نکنه کلی افتاده بودن تو زحمت،وای ستیا جون کلی شیطونی میکرد.خیلی بامزه شده خلاصه کلی خوردیمو کلی هم بهمون خوش گذشت حالا انشاالله سال بعد شما هم میشی پیشمون خوشیمون چند برابر میشه عزیز دل مامانی                                               ...
3 دی 1392

شب یلدا مبارک.

شب یلداست،شبی که در آن انار محبت دانه می شودوسرخی عشق وعاطفه نثار کاسه های لبریز از شوق ما می شود.............      شبی که داغی نگاه های زیبای بزرگترها در چشمان کودکان اوج می گیردوبالا می رود..          عمرتون صد شب یلدا        ..........      دلتون قدر یه دنیا                  توی این شب های سرما   ..........      یادتون همیشه باما                دل خوش باشه نصیبت      ..........      غم بمونه واسه فردا       &nb...
28 آذر 1392

تولد مامانی

سلام سلام به نی نی کوچولوی مامانی پسر گلم امیدوارم حالت خوبه خوب باشه وحسابی تپل و مپل شده باشی این روزا خیلی تو شکم مامانی حسابی شیطونی میکنی وروجک کوچولوی من،اصلا شبا نمیتونم راحت بخوابم،خیلی خوابیدن برام سخت شده ولی با این همه سختی یه حس خیلی شیرینی تو دلم هست اونم اینه که همه ی این سختیارو تحمل می کنم که تو جوجوی مامانی صحیح وسالم به دنیا بیای و روی ماهتو ببینم آخه خیلی خیلی دوستت دارم عشق من پسرم میخوام از امروز برات بگم،امروز بهترین روز زندگی مامانی بود.روز تولدم بود عزیزم روزی که مامانی 20 سال پیش تو یه روز پاییزی خیلی قشنگ وقت اذان صبح به دنیا اومد نمیدونم من هر سال تولدم که میشه همون ساعتی که به دنیا اومده بودم ،دقیقا صبح همون...
25 آبان 1392

خاطراتی که هرگز فراموش نمی شوند.

سلام نی نی نازم.مامانی می خواهد از روزهایی برات بگه که پر از حس های خیلی قشنگ برای من وبابایی بود،از حس هایی که واقعا نمیدونم چه جوری بهت بگم.پسرم اون حس خیلی قشنگ از زمانی شروع شد که بابا مسعود با خانواده ی خودش برای کاری رفته بود تهران وتا قبلش دلمون خیلی نی نی میخواست مخصوصا بابا مسعود.خلاصه قبل رفتن بابایی چند روزی بود که همش زیر دلم درد میکرد وحالمم خوب نبود همش احساس میکردم که مریض شدم وبه مسعود هم چیزی نمی گفتم.تا اینکه بابایی رفت تهران،من یه حسی بهم میگفت که شاید دارم مامان میشم آخه ما دلمون خیلی نی نی می خواست.بلاخره رفتم آزمایش دادم وگفتن جوابش بعدازظهر آماده میشه منم اومدم خونه،ولی تا اون ساعتی که گفته بودن دل تو دلم نبودویه جورای...
16 آبان 1392

عکس های سونوگرافی پسرم

سلام نی نی کوچولوی عزیزم.میخو ام از روزی برات بگم که منو بابایی نمیدونستیم که تو وروجک که تو دل مامانی حسابی شیطونی میکنی دخملی یا پسر چون دیگه مامانی داشت 6 ماهشو تموم میکرد ودیگه وقتش بود که بدونیم و برات یه سری وسایلی تهیه بکنیم.البته من تا 6 ماه سونوگرافی زیاد شده بودم ولی دیگه میخواستیم قطعی بشه عزیزم.خلاصه تصمیم گرفتیم بریم پیش آقا دکتر.راستش مامانی اون روز من انقدر نشستم تو مطب که دیگه واقعا خسته شده بودم والبته کمی هم اینطوری چون آقای دکتر دیر تشریف آوردن و بلاخره نوبت مامانی شد؛ نی نی من نمیدونی که وقتی دکتر سونو میکرد چه حسی داشتم چون فقط وفقط سلامتیت از همه چیز واسم با اهمیت تر بود.وآقا دکتر گفت که خدارو شکر همه چیت نرماله و رشد...
16 آبان 1392