طاهاطاها، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

طاها کوچولو

خاطراتی که هرگز فراموش نمی شوند.

1392/8/16 20:59
205 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نی نی نازم.مامانی می خواهد از روزهایی برات بگه که پر از حس های خیلی قشنگ برای من وبابایی بود،از حس هایی که واقعا نمیدونم چه جوری بهت بگم.پسرم اون حس خیلی قشنگ از زمانی شروع شد که بابا مسعود با خانواده ی خودش برای کاری رفته بود تهران وتا قبلش دلمون خیلی نی نی میخواست مخصوصا بابا مسعود.خلاصه قبل رفتن بابایی چند روزی بود که همش زیر دلم درد میکرد وحالمم خوب نبود همش احساس میکردم که مریض شدم وبه مسعود هم چیزی نمی گفتم.تا اینکه بابایی رفت تهران،من یه حسی بهم میگفت که شاید دارم مامان میشم آخه ما دلمون خیلی نی نی می خواست.بلاخره رفتم آزمایش دادم وگفتن جوابش بعدازظهر آماده میشه منم اومدم خونه،ولی تا اون ساعتی که گفته بودن دل تو دلم نبودویه جورایی میخواستم مسعودو سورپرایز کنم.تااون موقع از استرس مردمو زنده شدم.ساعت 5 بود که رفتم دنبال جواب ووقتی که جوابو گرفتم باورم نمی شد،نمی دونستم اونجا بخندم یا گریه کنم،نمی دونستم داد بزنم یا آروم باشم،حس خیلی عجیبی بود،خیلی خوشحال بودم فقط نمیدونستم به مسعود چه جوری بگم ،آخه همون روز هم بابا مسعود می خواست برگردهلبخندلبخندخلاصه از آزمایشگاه برگشتم خونه،اول نمی خواستم بگم ولی انقدر ذوق زده بودم که نتونستم بمونم وهمون لحظه Sدادم به بابایی وبهش گفتم وبابایی هم با پدر جون اینا تو راه بود داشت میومد.وای اصلا باورش نمیشد،از تهران همش داشت بهم می گفت که واقعا راست میگی؟یعنی اشتباه نشده؟خیلی خیلی خوشحال بودنیشخندنیشخندنیشخندومنم بهش گفتم میای خودت میبینی.وبلاخره شب شدوبابا جون زنگ زد گفت بیا دم در بریم خونه آخه من خونه ی مادرم بودم.وای پسرم باورم نمیشدتعجبتعجبتعجببابا مسعود ماشین خریده بود.مامان مهناز هم باهاش بود ومن همون جا بهش گفتم که داریم نی نی دار میشیم اونم کلی خوشحال شدلبخندخلاصه این بود خاطره ی خیلی قشنگ ما پسرم،من همون موقع خدارو شکر کردم به خاطر هدیه ی بسیار ارزشمندی که به من ومسعود داد واز خدا خواستم هر کی واقعا نی نی میخواد بهش بده ودل همرو شاد کنه.دل من وبابایی که خیلی شاد شد وخدا رو هزار بار به خاطر نعمت به این قشنگی شکر کردیم.والانم میخوام تاریخ اون روز قشنگو بگم(یکشنبه 19 خرداد1392)وفردای همون روز مامان بابایی وعمه زهرا با عمو محمود وهمچنین ستیا جون اومدن برای تبریک خونمون واین کادو های قشنگو گرفته بودن دستشون درد نکنه خیلی دوستتون داریم.پسرم امیدوارم وقتی بزرگ شدی و این خاطراتی که برای مامان خیلی قشنگه برای تو هم جالب باشه وبدونی که چقدر من و مسعود عاشقتیم.من این وبلاگو واست درست کردم تا لحظه لحظه ی بزرگ شدنتو توش ثبت کنم امیدوارم که خوشت بیاد خیلی دوستت دارم نی نی ناز من قلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)