تولد مامانی
سلام سلام به نی نی کوچولوی مامانیپسر گلم امیدوارم حالت خوبه خوب باشه وحسابی تپل و مپل شده باشیاین روزا خیلی تو شکم مامانی حسابی شیطونی میکنی وروجک کوچولوی من،اصلا شبا نمیتونم راحت بخوابم،خیلی خوابیدن برام سخت شده ولی با این همه سختی یه حس خیلی شیرینی تو دلم هست اونم اینه که همه ی این سختیارو تحمل می کنم که تو جوجوی مامانی صحیح وسالم به دنیا بیای و روی ماهتو ببینم آخه خیلی خیلی دوستت دارم عشق منپسرم میخوام از امروز برات بگم،امروز بهترین روز زندگی مامانی بود.روز تولدم بود عزیزمروزی که مامانی 20 سال پیش تو یه روز پاییزی خیلی قشنگ وقت اذان صبح به دنیا اومدنمیدونم من هر سال تولدم که میشه همون ساعتی که به دنیا اومده بودم ،دقیقا صبح همون لحظه بیدارم میشم و خیلیم برام عجیبهامروز صبح هم ساعت تقریبا 5 میشد که از خواب بیدار شدم و اومدم یه خورده آب بخورم که دیدم یه لگد خیلی محکم به پهلوم زدی الهی مامانی قربونت بره که امسال اولین نفری بودی که تولدمو بهم تبریک گفتی،ازت تشکر کردم ولی تو مگه دست بردار بودی پشت سر هم چند بار اون حرکت هاتو تکرار کردی منم چند بار ازت تشکر کردم.امسال تولد من یه رنگ و بوی دیگه ای داشت عزیزم،چون تورو تو وجودم داشتم وبهترین هدیه ی من تو بودی وآرزو کردم و از خدا خواستم عشق من سالم به دنیا بیاد و انشاالله سال بعد 3 تای با هم تولدمو جشن بگیریم نفسمومسعود جان هم مثل هر سال شرمندم کردو کادوشو نقدی تقدیمم کرد ازت ممنونم و بی نهایت دوست دارم و از داشتن همسری به خوبی و مهربانی تو به خودم افتخار میکنم واگر زمان به عقب بر میگشت و میخواستم ازدواج کنم دوست داشتم اون نفر فقط وفقط تو باشی عزیزم خلاصه این بود خاطره ی شیرین تولد امسال مامانی نی نی کوچولوی من1392/08/25 روز شنبه