پایان 11 ماهگی گل پسرم
سلام پسری مامانی...
عزیز مامان پسر شیرین مامان
مثل همیشه روزهای قشنگی را دارم باهات میگذرونم.طاها خیلی شیرین و وصدالبته ماشاالله هزارماشاالله شیطون و شلوغ شدی عزیزم.یه لحظه یه جا بند نمیشی انقدر که پرتحرکی مامانی.
طاها جان عاشق بابا مسعود و مامانم و دایی شایان هستی.هروقت این 3 نفررا میبینی چنان ذوق میکنی و یه چیزایی پیش خودت میگی که دیگه هممون میمیریم از خندهپسرم کلمه ی بابا را به خوبی تلفظ میکنی و با ذوق تمام پدتو صدا میکنی و پدرت همومن هم چون به من مامان نمیگی و فقط مه مه میگی و وقتی هم که ممه میخوایی بهت میگم بیا ممه زودی با اه اه و خنده میایی طرف ممهآخه پسرم چرا مامانو صدا نمیکنیو همش بابا را صدا میکنی
بگذریم بلاآخره که میخوایی بگی.عزیزم در مورد راه رفتنت هم هنوز نمیتونی خودت به تنهایی راه بری،ررورکتو خودت به خوبی سرپا میبری جلو قشنگ باهاش راه میری تو خونه ،بعدش از یه سر مبل میگیری و میای طرف دیگه ی مبل ولی خودتو میترسونی و زود میشینی زمینخیلی ترسو هستی تو پسملی مامانی
ولی قربونت برم من هم درسته خیلی دلم میخواد زود راه بری فکدوم مادریه که نخواد ولی از یه طرفی هم میگم بلاخره خودت میخوای راه بری و زیاد بهت فشار نمیارم قربونت برم.تو شیرمرد من هستی طاها خان
طاها جان خیلی دوستت داریم مامانی ،هروز که از خواب بیدار میشم خدا را هزار بار شکر میکنم که این فرصتو بهم داد که تورو دوباره ببینم فپسرم درسته خیلی مامانو اذییت میکنی و تو خوابوندت خیلی اذییت میکشم و همش لجبازی میکنی ولی وقتی هم که خوابت میبره همش نگاهت میکنم و روز به روز عاشقترت میشم وحستت میکنم.طاها جان بابایی هم همچین حسی داره بهت اون هم مثل من عاشق تو هست.تو هردفعه که زمین میخوریو گریه میکنی فتو هربارش انگار همون لحظه قلب من از جا کنده میشه ،اصلا دوست ندارم گریه ات را ببینم پسر نازم.ولی چه کنیم که تو پسر نازنازی مامانی هستی و همش گریه ای وبی تاب.طاها جان شب یلدا هم اومد و رفت و امسال اولین یلدات بود عشقم.خیلی باهم خوش بودیم جیگر خان.
طاها جان برای تولدت لحظه شماری میکنم و کمتر از یه ماه به تولدت مونده پسرم....مامانی کلی برات برنامه چیده ،البته اگه شما اجازه بدین که برنامه هامو پیاده کنم شیطونک.
پسرم این سری هم متعصتفانه ازت زیاد عکس ندارم ،چون اصلا یه جا نمیمونی که من از شما عکس بگیرم فقط این چندتارا گرفتم و برات میزارم.
عزیزم بدووووووووووووووووووووووون که مامان بدجوری عاشقته
طاها جان حتی یک لحظه زندگی بدون تورا نمی خواااااااااااام
زندگی من با وجودت و بابودن در کنااااااااااااااااااااارت قشنگه
عشق مادر
طاها جان مامان را ببخش که هندوانه را به این روز انداختم،آخه پسرم مگه گذاشتی مامان یه کار درست و حسابی انجام بده.من که داشتم اینو واست درست میکردم همش گریه میکردی و من هم دست و پامو گم میکنم اینجوری.
این هم از کیکت که یه روز قبل برات درست کرده بودمخوشبختانه تو این مورد شما خواب بودین
آهاییییییییییییییی شیطونک فدست بکش از این کاراتهروقت میریم خونه ی مامانی گیر میدی به این کابینتشون بیچاره دیگه از دستت کمر درد گرفته آخرسر بالش میاره میزاره جلوشون.آخه پسرم چه لذتی میبری از این کاراتمثلا مامانی ظرف هارا بد چیده ،طاها خان میره دوباره بچینه
قربون اون خنده های قشنگت برم من عشقم
ستیا&طاها
طاها خان بمثلا خوابش برده طاها جان اینا بودنند عکس های این مدتمون با شما بلا خان.مامانی الان دیگه خوابش میاد.ولی خیلی زود برمیگردم.خیلی دوستت دارم پسر نازنینم