طاها جونم 3 ماهه شد.......
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام دوست های خوبم
من 3 ماهمو تموم کردم دوستام رفتم تو 4 ماه هوررااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
پسر نازنینم سلاااااااااااااااااااااااااام.عزیز دلم طاها جان دیروز یعنی 8 اردیبهشت سومین ماهگرد زندگی قشنگت بود پسرم.نمیدونی مامان چقدر خوشحال بود .خوشحال از اینکه پیشمونی ،خوشحال از اینکه خداوند مهربون تو فرشته ی ناز را به ما هدیه داد عشقم.طاها جان خوشحال بودم از اینکه هستی و ما را هرروز و هرروز عاشقتر میکنی نفسم
طاها جان همونطور که تو پست های قبلی نوشته بودم.خیلی پیشرفت کردی ودر این 1 ماه هم چندتا به واکنش هات اضافه شده که برات می نویسم..... 1.یاد گرفتی وقتی تو گهوارت میزارمت سرت را از بالشت خودت میتونی بیاری بالا.واینکه وقتی دستتو میگیرم و بهت میگم مامان بلند شو.خودت میتونی بلند شی بدون اینکه من دست های تو رابکشم.... 2.یاد گرفتی دیگه صداهای مختلف از خودت در میاری و عکس العملت به خیلی چیزها زیاد شده.مثلا وقتی tv را روشن می کنم و تو را می خوابونم جلوش.وحالا یه برنامه ای که کارتون باشه یا رنگی رنگی زیاد داشته باشه توش.توجهت را جلب میکنه.و باهاشون حرف میزنی و تند وتند دست و پاهاتو میکوبی زمین و صدای بلند از خودت در میاری.ومن هم یخورده می تونم به کارهام برسمعزیزم تصمیم گرفتم چند روز دیگه برم بیرون و برات چند تا dvd شعر و کارتون بگیرم.امیدوارم که نگاه کنی بهشون عزیزم... 3.یاد گرفتی که جدیدا همه ی دست هاتو میندازی تو دهانتنمیدونم این چه کاریه منم که هرروز باید دست و صورتت و بشورم چون هم موهات میریزه همش دستاتو که نگاه میکنم مو میشه توش منم میترسم که گلوت بره.عزیزم آب دهانتم که راه افتاده نمیدونم میخوای دندون در بیاری یا یا همینجوری خوشت میاد با دست هات بازی کنی 4.طاها جان یه عادت بدی هم کردی که خیلی زیاد بغلی شدی.یعنی دیگه از احساس امنیت و ترس و این حرف ها گذشته.اصلا فقط میگی منو زمین نذارین.همش تو بغلتون باشم.زمانی که بیداری خیلی باهات بازی میکنم و خیلی باهات حرف میزنم و تو هم صدادر میاری و ذوق میکنی.قربونت برم من.ولی زمانی که دیگه لوس بازیت گل کنه.یه گریه ی وحشتناکی میکنی که اگه یخورده دیر برت دارم یعنی فکر کنم حالت بد میشه.انقدر جیغ میزنی که صدات میگیره.منم که مادر مگه دلم میاد برت ندارم.خلااااااااااااااااااااااااصه آقا طاها همش باید تو بغل باشه. 5.عزیزم آخری هم اینکه نمیدونم خونه ی خودمون آرامشت زیاده.نه به اون نوزادیت که فقط و فقط خونه ی مامان خودم آروم میشدی و اونجا می خوابیدی نه به الان روز جمه که میریم خونشون از ظهر که میریم تا شب شما شاید در کل 3 ساعت بخوابی اونجا.همش بیتابی میکنی و باید حتما ببریمت بیرون تو ماشین دیگه بیهوش میشی.خونه ی خودمون راحت تری عزیزم بله طاها خان این هم از کارهایی که یاد گرفتی مامان جان...... مامانی قربونت بره دیگه ما باید با شما هماهنگ بشیم......چیکار کنیم نخودمونی دیگه نفس خان.خدا تو فرشته کوچولوی بامزه را برای ما حفظ کنه.خدا جونم ازت ممنونم و بارها و بارها به خاطر داشتن فرشته ای مثل تو که به ما هدیه داده شکر میکنم.خیلی دوستت دارم وروجک.وقتی کهو اون لپ های خوشمزه ی تو را میبوسم و تو را فشار میدم تو قلبم اون لحظه خیلی لحظه ی قشنگیه عزیزم.یه حس خیلی خوبه...عاشقانه دوستت داریم نفس مامان
طاها جان از این احساسات مامان که بگذریم برسیم به روز قشنگت.عزیزم دیروز پوشک شما تموم شده بود و بابایی هم وقتی صبح از خونه داشت می رفت بیرون بهش گفتم که برای شما پوشک بخره.بابایی میره تا برای شما پوشک بخره تو راه همون جا یه کیک خوشمزه چشم هاشو میگیره.ومیره هم به یاد شما و هم اینکه علاقه ی زیادی به کیک داره میخره و از اونجا هم رفته بود یه بادی قشنگ و یه تیشرت و شلوارک خوشگل خریده بود.ببین چقدر دوستت داره پسرم باباییو غروب که خونه اومدیم یه خوشحالی 3 نفره از خودمون در وکردیم.و چندتا عکس قشنگ از خودمون گرفتیم.مرسی بابا مسعود گل من و طاها عاشقانه و بی نهایت دوستت داریم
پسر گلم حالا هم نوبتی باشه نوبت عکس های قشنگت هست عزیزم
وای این کیکه چه خوشمزه دیده میشهبرین کنار میخوام خودم تنهایی هامش کنمعروسکم فکر میکنی زرنگی
طاها جان این بود از عکس های قشنگ 3 ماهگیت.
و حالا میخوام عکس هایی که از اواسط فروردین تا الان ازت گرفتم برات بزارم.امیدوارم که خوشت بیاد عزیزم.
عزیزم چند روز پیش گذاشتیمت تو روروکت تا ببینیم چه جوری میشینی توش.الهی قربونت برم فعلا نمیتونستی کمرتو راست نگاه داری.همش خم مونده بودی و وسیله های بازی روی روروک را میخوردی.خدا به دادت رسید که بابا مسعود تو را زود برداشت.چون می خواستم بخورمت نفس.ببین چقدر بامزه موندی توش
مامان قربون اون خنده های بامزه ات عزیزم