دل نوشته های مادر و جشن های طاها جونم
سلام پسر نازنینم.....سلام عزیز دلم.....طاها جونم اومدم برات از روزهای قشنگ زندگیمون بگم،روز هایی که داریم با تو دلبندمون میگذرونیم....عزیزم اول میخوام از روز به دنیا اومدنت بگم،آره عزیزم تو تاریخ 92/11/8/ روز 3 شنبه،ساعت 8:32 دقیقه صبح چشمای نازتو به دنیای قشنگ باز کردی و من برای اولین بار حس مادر شدنو تجربه کردم.و تو اون حال وهوا اولین چیزی که از دکترم پرسیدم گفتم پسرم سالمه؟و دکترمون گفت بله یه پسر سالم و خوشگل به دنیا آوردی...وای عزیزم همون لحظه چه آرامشی پیدا کردم ،یه نفس راحت کشیدم.وتو عزیزمو ساعت 8:35 دقیقه به من نشون دادن و بردنت.وای چه حالی داشتم برای اولین بار تو رو دیدم.همون لحظه نمیدونم چرا گریه کردم ،فکر کنم از خوشحالی زیاد بود.و من را هم بعد 20 دقیقه اومدن ببرن.وقتی منو از اتاق عمل خارج کردن خیلی لرز داشتم ،خیلی سردم بود ووقتی بابا مسعود و پدر جونیارو دیدم کمی آروم شدم.خلاصه عزیزم مامانی رو منتقل کردن به بخش و مامانی ها و عمه زهرا و فامیل های عزیزمو اومده بودند پیشمون.وتو فرشته کوچولومو آوردن پیشم وای باورم نمیشد انقدر گرسنت بود که همه ی انگشت هاتو انداخته بودی دهنت داشتی می خوردیشون.وبهت اولین شیر زندگیتو دادم و شروع کردین تند تند خوردن ومن بازهم حس مادر بودنو واقعی تجربه کردم عزیزم.وپسرم ما یک روز کامل تو بیمارستان موندیم بدون اینکه بابا مسعود ببینیم ولی بابایی همش بهمون تند تند زنگ میزدو حالمون میپرسید اونم مثل من از خوشحالی تا صبح نخوابیده بود ومیگفت همش ساعت و نگاه میکردم که کی صبح میشه و من شمارو میبینم.وبلاآخره صبح شده آقای دکتر اومد تو رو معاینه کرد و ساعت 9 بابا مسعود به همراه مامان بزرگت وعمه زهرا جون اومدن دنبالمون تا مارو از بیمارستان مرخص کنند و بریم خونمون وکارامون تمام شدو رفتیم.....عزیزم از سختی های بعد عمل و بیمارستانو وغیره نمیخوام برات بگم چون هر وقت یادش میوفتم حالم گرفته میشه ،میخوام از چیزای قشنگ برات بگم،از روز هایی که باهم سپری کردیم ،من عاشقت شدم ،بابایی عاشقت شد ،زندگی نگین و مسعود یه حال و هوای دیگه ای پیدا کرد،هروز باهم هستیم ،تو هروز داری شیطونک تر میشی،هرروز نزدیک های صبح باهم میخوابیم چون خیلی کم خواب شدی و روزها هم خیلی کم میخوابی و گریه میکنی،بغلی شدی شدید.از صبح تاظهر که با من هستی یه کوچولو میخوابی و دوباره بیدار میشی و گریه میکنی و همش باید بغلت بگیرم تا آروم بشی.و وقتی هم که بابا مسعود میاد بالا و پایین بندازتت ،با این کار خیلی آروم میشی و دیگه اینکه وقتی بعد ناهار میخواهیم استراحت کنیم مگه میذاری همش باید از تو تختت برت داریم بازم باهات بازی کنیم حالا یه کوچولو که تو بغلمون خوابت برد بذاریم سر جات سریع بیدار میشی و دوباره همون کارها........به این نتیجه رسیدیم که با صدای (سشوار)آروم میشی.آره وقتی سر جات گذاشتیم باید سشوارو روشن کنیم ،روشن بمونه شما خوابت ببره تا ماهم یه کمی بخوابیم.فقط با این روش میخوابیبه نظرت خنده دار نیست عزیزمو یه چیز جالب هم اینه که وقتی میبریمت خونه ی مادر جونی ها اونجا انقدر میخوابی که آبروی مارو میبری.حالا اونا فکر میکنند که ما بهشون دروغ میگیم تو خیلی کم میخوابی ،واقعا تعجب میکنم ،نمی دونم از چی هست مخصوصا خونه ی مامان خودم خیلی آروم تریدیگه به مامانم میگم که من باید کوچ کنم خونه ی شما بیامدیگه چیکارت کنیم پسر شیطونک مامانی هستی دیگه گلم.....خب طاها جونم هرروز و هرروز این کاراتو تکرار میکردیو ما بیشتر عاشقت میشدیم تا اینکه رسیدیم به 40 روزگیت.عزیزم شما امروز 40 روزه شدی.عزیزم ما برای تو 8 اسفند ما یه جشن 1 ماهگی گرفتیم که البته به دلیل اینکه سر مامانی بسیار شلوغ بود نتونستم ازت عکس های زیادی بگیرم ودلم میخواست از همه ی مهمون هایی که زحمت کشیده بودند و با بچه های گلشون اومده بودند عکس بگیرم ،خیلی دلم میخواست با همه ی بچه ها عکس داشته باشی ولی حیف که نشد.حالا میخوام عکس های نازتو بگذارم برات عزیزم..............
اینم از کیک شب 6 طاها جونم
اینم ستیا جون خوشگل (عسلی زندایی )
اینم تارا جون مهربون(دختر دایی بابا مسعود) واین هم ساناز جون مهربون خواهر تارا جون
اینجا هم ستیا جون و تارا جون دارند میوه میخورند.ببین چقدر بامزه هستند عزیزم اینجا هم ستیا جون داره میگه (بدههههه ،طادارو بهههههههه)آخر به زور بغلت کرد.آخه تورو خیلی دوست داره .هر جا عکس تورو میبینه یا خودتو میبینه بوس میکنه.خیلی دختر بااحساسیه.(منم تورو خیلی دوست دارم عسلی زندایی،طاها هم تورو خیلی دوست داره خوشگل من)
عزیزم اینم از عکس های شب 6 شماو حالا عکس های جشن 1 ماهگیتو میذارم گلم
دوست مهربونت ماهان جون که اومده بود تولدت.خیلی ازت خوشش میومد.منم تورو دوست دارم.
از همه ی شما دوستان عزیز و فامیل های خوبم ممنونم که به جشن پسر گلم اومدین من و طاها همه شما عزیزان رو دوست داریم ممنونیم از همه ی شما و پسر نازم این بود خاطرات ما تا 40 روزگیت......حالا امیدوارم بعد 40 روزگیت پسر خوبی باشی و خوب لالا کنی خیلی دوستت دارم پسر نازم وبارها بارها خدای مهربون و بخاطر هدیه ی ارزشمندی که به من داده شکر میکنم.خدا جونم پسر ناز منو برایم حفظ کن.از دوست های وبلاگیمون هم بسیار تشکر میکنم که این همه به ما لطف دارن و همیشه با نظر های خوبشون مارو خوشحال میکنند. خیلی دوستتون داریم خاله های مهربون طاها جونم عاشقتم
92/12/17/ ....روز شنبه .....ساعت 1:30 ظهر