محرم 93 و 9 ماهگی طاها خان
سلام پسرم طاها
طاها جان اومدم برات بگم از این روزهای سرد سرد پاییزییییییییییییی.. عزیزم امسال خیلی زود هوا سرد شده.طوری که من و شما تنهایی نمیتونیم بریم بیرون چون خیلی زود صورتت یخ میشه و مجبور میشم برگردم خونه.ترجیح میدم هرجا بخوام برم با بابا مسعود بریم.اکثرا تو خونه ایم و با هم خوش میگذرونیم.وشما هم یه پا آتیش پاره ی به تمام معنا شدی...
طاها خان از این سوراخ به اون سوراخ سرک میکشی.هیچ چیزی در این خونه از دست شما در امان نیست.با همه چی کار داری و دوست داری از همه چی سر دربیاری.من همهمه چی را برداشتم هیچی نزاشتم زمین یا روی میز بمونه.همه جا را بالش کردم و روفرشی.جلوی بوفه ی ظرفام صندلی گذاشتم آخه میرفتی همش دستتو میکوبیدی.من چقدر اوایل خوشحال بودم که لااقل با بوفه کاری نداری ولی یخورده که گذشت دیدم نخیر.....طاها خان مگه میشه به چیزی دست نزنهطاها جان روزی هزاردفعه میری از آینه شمعدان آویزون میشی و برس بابا مسعود برمیداری و باهاش بازی میکنی.اصلا با اسباب بازی هات بازی نمیکنی و با اینجور چیزها بازی میکنی.چیزای واقعی را دوست داری و وقتی هم که اسباب بازیشو میخریم انگاری میفهمی و باهاش بازی نمیکنی.عاشق سیمیبا اینکه جلوی TVرا کاملا پوشوندم ولی باز هم میری و پیدا میکنی.خیلی از این کارت میترسم ولی کو گوش شنوا طاها خان باید کار خودشو بکنه.....طاها جان نمیدونم چرا علاقه ای به وسایلات نداری ،نمیدونم شاید من زیادی حساسم مامان جان آخه وقتی میبرمت اتاقت یه 10 دقیقه بازی میکنی با وسایلات دوباره بهونه میگیری و خودتو انگار میخوای پرت کنی از تختت پایین.نمیدونم طاها خیلی گریه ای هستی و خیلی اذییتم میکنی و همش میخوای بغلم باشی و وقتی هم که بغلت میکنم خودتو سر میدی با نق زدن پایین میگم باشه زمین بمون و بازی کن از دوباره گریه میکنی و میگی منو بردار.انقدر این کارها را تکرار میکنی و من هم انجام میدم طوری که اصلا دلم نمیخواد که لوس بار بیای ولی چه میشه کرد دلم طاقت گریه هاتو نداره.پیش خودم میگم نه بابا الن که لوس نمیشه شاید احساس امنیت میکنه بغلم بزار برش دارم.ولی میبینم نه الکی میکنی واقعا دیگه اعصابم خورد میشه.پسرم آخه چرا انقدر مامان نگین بیچاره را اذییت میکنی.طاها جان صبر من خیلی زیاده ،خیلی زیاد.مامان به این زودی ها از کوره در نمیره ولی بعضی موقع ها انقدرررررررررررررررررررررررر دیگه زر زر میکنی ،خصوصا از جای دیگه هم دلم پر باشه دیگه بدجوری اعصابم خورد میشه و میبرمت میخوابونمت.طاها جان به خدا من خیلی برات وقت میزارم و در برابر پرخاش گری ها و لج بازیهات خیلی صبر نشون میدم و باز هم باهات بازی میکنم ولی شما بیشتر گریه ای هستی و خودت هم نمیدونی چی میخوای.
بگذریم پسرم خلاصه باهات یه جورایی میسازم و الکی نگفتن بهشت زیر پای مادران است.من فقط همیشه از خدا میخوام تو وروجک کوچولو را برام سالم و سلامت حفظ کنه و به من بیچاره هم صبر زیاد و انرژی کافی بده که هیچ وقت جلوی شما کم نیارم.خدا جونم کمکم کن...البته یخورده هم اخلاق به شما
خوب مامانی از غیبت کردن که بگذره برسیم باز هم به کارهای شما.طاها جان مهارت هایی که در این مدت یاد گرفتی این است که....
خودت از مبل یا صندی میگیری و خودت پا میشی و میخوای سر پا وایسی آفرین مامانی واییییییییییییییییییییییی طاها جونم نمیدونی چقدر خوشحال میشم از این کارت ولی بعدش ناراحت چون خیلی میوفتی زمین و سرت میخوره زمین و گریه میکنی.خیلی میترسم که خداییی نکرده یه اتفاقی واست بیوفته.آخه الان خیلی وقت حساست هست مامانی.با اینکه همش حواسم بهت هست و هرجا که میری زیر نظر دارمت ولی خوب چه میشه کرد اتفاقه دیجه
پسرم چند روزی بود که دوباره آب دهانت راه افتاده بود و فکر میکردم که بخوای دندون دربیاری و همینطور هم شد.هفتمین مروارید قشنگتو هم درآوردی و راحت شدی.طاها اصلا نمیزاری پیش بند برات ببندم.هنوز هم که هنوزه پیش بند های نوزادیت تازه موندنند.چون اصلا نبستم برات من هم دیگه برات نمیخرم.مجبور میشم لباساتو تند و تند عوض کنم....
در اینجا لازمه بگم که دوست های گلم البته همیشه منو شرمنده میکنند و در نبود ما حالمونو میپرسنند.ازتون ممنونم عزیزای من.ولی میبینین که طاها خان تا چشمش به لپ تاب روشن میشه دیگه باید همه چی را تعطیل کرد.وقتی هم که میخوابه من باید به کارهای عقب افتاده ام برسم یا اگه کاری نداشته باشم و همه چی را انجام داده باشم یخورده بخوابم.چون واقعا انرژی کم میارم.تو را خدا نگاهش کنید همچین زول زده که انگاری چی هست توش
عینک چقدر بهت میاد پسر نازم.ولی نه مامان اصلا دوست ندارم عینک بزنی.تو این عکس دایی بیچاره دیگه از دستت دلش میخواست فرار کنه.انقدر که هر سری میریم اون بیچاره را اذییت میکنی آخرش هم به عینکش گیر داده بودی که آخرسر بیچاره رضایت داد و درس نخوند و عینکشو زد به چشم شما.تا دست برداری.حالا مگه عینکو میدادی بزور گرفتم میخواستی بشکونیش.ای طاها چوچولوی خراب کار
عزیزم ماه محرم هم اومد و رفت و امیدوارم عزاداری های همه قبول باشه.بله پسرم چند شب با هم مسجد رفتیم و شما شب اول اصلا مامان را اذییت نکردی و بعد از بازی کردن با یه دختر خوشجل خوابیدی و مامان هم راحت نشست.ولی شب دوم نه طاها مسجد و آدم ها را گذاشته بود روسرش و همه را دیوانه.همش گریه میکردی و میخواستی بیایم خونه.من هم مجبور شدم زود بیام.دیگه نرفتم تااااااااااااااااااااااااااااشب شهادت حضرت ابوالفضل (ع)اون شب هم خدا را شکر اذییت نکردی البته البته یخورده بگی نگی اوایل یه جا نمینشستی ولی دیدم چشماتو میمالی شیر بهت دادم و خوابت برد.عزیزم خیلی دعات کردم مامان جان.امسال اولین محرمی بود که تو با ما بودی.زیاد ازت نتونستم عکس بندازم.آخه طاها جان خیلی هوا سرد شده بود یه دفعه ای من هم روز تاسوعا که بیرون رفته بودیم حسابی پتو پیچت کرده بودم باز هم لپات سر بود........
بله اینجا بابا برقی نشسته و یه ساعت دیگه میخواد بره مسجد
طاها جان راستی برات ننوشتم که چیا دوست داری.عزیزم تقریبا همه چی بهت میدم.عذا هر چیزی بپزم بهت یذره میدم.اگه از طعمش خوشت بیاد یه 6 یا 8 و 10 قاشقی میخوری اگه خوشت نیاد نمیخوری و دهنتو برمیگردونی.
عذاهایی که طاها خان تو 10 ماهگی دوست داره
1.لوبیا را دوست داری.خورشت قیمه را با برنج نرم دوست داری.ماهی پلو دوست داری.و عدسی هم ای بگی نگی دوست داری.فرنی دوست داری.مرغ پلو دوست داری.فعلا اینا یادم میاد عزیزم.از میوه ها هم وقتی موز را با خرمالو یا گلابی لح میکنم خیلی دوست داری و تا آخرش میخوری.خرما هم دوست داری.بیسگوییت مادر هم دوست داری و از همه مهمتر یادم رفت (نان)آره عزیزم عاشق نون بربری هستی یه تکه بهت میدم و میخوری بقیه اش هم را پرت میکنی و لح میکنی زیر دست و پات.
قاشق را هم که میگی بده خودم باید بگیرم.اینجوی میبینم نمیتونم بهت غذا بدم میرم و یه قاش میارم بهت میدم و با قاشق خودت بهت میدم میخوری.
این هم همون دخمل خوشگه بود که گفتم تو مسجد باهاش گرم گرفته بودی ولی بیشتر تو عکس معلومه میخوای بهش حمله کنی تا محبت و دوستینه عزیزم.ولی به هر حال دختره خیلی بامزه ای بود زهرا جونالهی مامانی فدات بشه طاهاآخه تو چرا انقدر خودتو منفی نشون میدی
طاها جان اینجا هم بابایی اومد و دید شما طبق معمول چسبیدی به در لباس شویی و میخوای از جاش دربیاری تو انداخت تو ماشین.تا ببینی توش هیچی نیست.همچین تعجب کرده بودی که دوتامون هم از خنده شکم درد گرفتیم
طاها جان کلمه های (ماما)(بابا)(ددر)این هم وقتی بهت میگم طاها بریم ددر ،دیگه انقدر بهت گفتم میدونی که از کدوم در باید بریم و انگشت اشاره ات را میگیری طرف در و میگی د د....هام ،دادا ،عممممممممه،چیس یا سیی ،غیییییییقق یا غووووووووووووووو ،بررررررررررررررررررو فعلا اینارو بلدی عزیزم.ولی وقتی هم که من و بابا مسعود مخصوصا بابا مسعود بخواد بره بیرون فوری میفهمی و گریه میکنی.اینارا هم بلدی.مثلا وقتی میمی میخوایی دیگه خودت طرف میمی میای و بهش نگاه میکنی و میگی (مه مه م م یا به حالت صدای گریه در آوردن مثل ایهین ایهن میکنی.یه بلایی شدی تو دیگه نگو دل منو آب میکنی با این خوشمزه بازیهات
پسرم اینجا هم آمادت کردیم ببریمت مراسم حضرت علی اصغر (ع)
طاها جان این دخملی خوشگل و جیگر هم دختر دوست مامانه عزیزم همون محا کوچولو که یه بار اومده بودنند خونمون.مامانی اونجا رفت و پیداشون کرد.دوستت دارم محا جون
اینجا هم طاها خوابیدی مامانی آخه صبح زود بیدار شده بودی همش خوابت میومد.
پسرم این محرم هم گذشت.عزیزم امیدوارم که خداوند گناه های همه را بخشیده باشه و ما را از یارای حضرت هاش قرار داده باشه و عزاداریهامون مورد قبول واقعه شده باشه.پسر نازم امیدوارم حضرت علی اصغر (ع)یار و یاورتون باشه و از بلاها و آسیبها حفظتون کنه.مامان جان 9 ماهگیت هم اینطوی گذشت و در این مدت هم سال گرد ازدواج من و بابایی هم بود.پسرم نمیدونم چرا امسال ترجیح دادم که خودمون باشیم.آره طاها جان 27 مهرماه سالگرد ازدواج من و بابا منسعود بود.ما چقدر امسال خوشحال بودیم که 3 نفری هستیم و شاد.یه تدارک کوچولو دیدمو و یه کوچولو بابا مسعود و سورپرایز کردیم.و رفتیم بیرون با هم و 3 تایی باهم بودیم.عزیزم خیلی خوبه که تو با ما هستی و قرار گذاشتیم که این زندگی ساده و قشنگمونو با هم ادامه بدیم...
(مسعود عزیزم خیلی دوستت دارم و خیلی دوست دارم)
خدا جونم مراقبمون باش......
آمین